از «سردار بازندگی» تا نمایندگی اصلاحطلبان
«وقتی که هاشمی سردار اصلاحات میشود»
21 May 2013
■ کامبیز غفوری
پس از هفتهها فراز و نشیب، ایجاد کمپین و درخواست عدهای از طرفداران اصلاحات از «اکبر هاشمی رفسنجانی» و «سید محمد خاتمی» برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، نهایتا آقای هاشمی ـ پیشتر معروف به سردار سازندگی ـ در آخرین دقایق باقیمانده از مهلت ثبتنامها، به قول دخترش «فاطمه هاشمی»، برخاست و با گفتن واژه «بسمالله الرحمن الرحیم، برویم!» به وزارت کشور رفت تا نامنویسی کند.
پیش از این اقدام، «سید محمد خاتمی» خوشحالی و حمایت خود را از آقای هاشمی اعلام کرده بود و بلافاصله پس از نامنویسی وی نیز، شورای مشورتی اصلاح طلبان «با ابراز خوشوقتی فراوان» این اقدام را «فداکارانه» و «فرصتی ملی و فراجناحی» خوانده و «آمادگی شخصیتها و گروههای اصلاح طلب را در حمایت همهجانبه از ایشان» اعلام کرد. شورای مشورتی اصلاح طلبان که روز شنبه ٢١ اردیبهشت با حضور آقای خاتمی تشکیل شد، در بیانیهاش نوشت: «از همه نیروهایی که خیر کشور و انقلاب اسلامی را میخواهند نیز انتظار دارد فارغ از وابستگیهای جناحی با هماهنگی کامل با ستاد انتخاباتی ایشان توان خود را برای خلق حماسهای دیگر برای مقابله با بحرانها و تنگناهای موجود کشور به کار گیرند.»
اصلاحطلبها که زمانی، پس از ناکامی هاشمی در انتخابات مجلس ششم در سال ١٣٧٨، وی را به طعنه «سردار بازندگی» لقب داده و سعی در به حاشیه راندن او داشتند، اکنون «آیتاله هاشمی رفسنجانی» را به سرداری اصلاحات، پذیرفته و در حمایت او متفق القول شدهاند.
این رویداد اگرچه از سوی طیف موسوم به اصلاح طلب با توجه به سابقه چرخشهای متعدد و گاه متضاد، عمل چندان عجیبی نیست و دلایلی که برای توجیه آن از سوی هواداران اصلاحات بیان شده، به صورت جداگانه نیاز به بررسی و تحلیل دارد، با این حال لزوم رجوع به کارنامهی سیاسی و عملکرد جریان اصلاحطلبی در سالهای اخیر، برای درک جهتگیریهای این طیف، بیشتر حس میشود.
از روزی که «سید محمد خاتمی» با پیروزی در انتخابات دوم خرداد ١٣٧٦، ریاست قوه اجرایی جمهوری اسلامی را در دست گرفت تا امروز، واژه «اصلاحطلب» به طیفی اطلاق میشود که زمانی جناح چپ نظام جمهوری اسلامی را تشکیل میداد.
این طیف که پس از مرگ «آیتالله خمینی» به حاشیه رانده شده بود، هشت سال بعد تمام عزم خود را جزم کرد تا بار دیگر به صحنه قدرت پا گذارد. شرایط اجتماعی و سیاسی آنهنگامِ ایران نیز کمک شایانی به این جناح کرد تا در راس قدرت اجرایی قرار گرفته و اندکی بعد، قوه قانونگذاری کشور را در دست گیرد.
اصلاحات مورد نظر رهبران این گروه، نه آنی بود که انتظار رایدهندگان را برآوردهسازد و نه برای جناح محافظهکار قابل تحمل بود. فراز و نشیب ١٦ ساله اخیر اصلاحطلبان و گذر پر اما و اگر آنها از چهار انتخابات، اینک آزمونی در برابرشان قرار داده با نام “یک انتخابات ریاست جمهوری دیگر”؛ انتخاباتی که این بار «اکبر هاشمی رفسنجانی» جبهه اصلاحات را در آن نمایندگی میکند.
حتی اگر اصلاحطلبها بتوانند از خاطره انتخابات ٨٨ و پیامدهای آن، بویژه محصور بودن دو نامزد قبلی (که پیشتر یکی از شروط اساسی خود را آزادی آنان دانسته بودند و اکنون از این شرطها سخنی نیست) و همچنین از سد شورای نگهبان گذر کنند، تضمینی برای تکرار توفیق اجتماعیشان بهمانند آنچه در سالهای ٧٦ و ٨٠ روی داد، وجود ندارد. آنها که معتقد به تقلب در انتخابات سال ٨٨ بودند، حتی تضمینی نیز پیش روی خود نمیبینند که آرای حامیانشان بار دیگر دستکاری نشود.
بعد از آن، باید دید که به فرض اگر نامزد این طیف توانست بر تمامی مشکلات بالا فائق آید و بار دیگر بر مقام صدارت قوه اجرایی کشور تکیه زند، چه برنامهای برای حل مشکلات کنونی کشور داشته و با در نظر گرفتن تمام شرایط موجود، چه تواناییهایی میتواند در این زمینه داشته باشد؟
پیش از بررسی این سوالها، مروری داشته باشیم بر چهار انتخابات گذشته و نقش جریان اصلاح طلب در آنها:
١٣٧٦، برخورد یک رقابت قدیمی با جنبشی اجتماعی
انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری ایران با چهار کاندیدای تایید صلاحیت شده آغاز شد. از میان دو تن از این نامزدها یعنی «سید رضا زوارهای» و «محمد محمدی نیک»(ریشهری)، مردم با اولی کمتر آشنا بودند و دومی را آنها که میشناختند، خاطره صدور گشادهدستانهی احکام اعدام، از صادق قطبزاده و مهدی هاشمی تا ناخدا افضلی و دهها افسر و درجهدار «کودتای نوژه» و سرکوب «حزب خلق مسلمان» و امثال آن، از جلوی چشمانشان گذر میکرد.
«علیاکبر ناطق نوری» حساب متفاوتی داشت. مردم با چهره وی که در مقام ریاست مجلس از سیمای جمهوری اسلامی پخش میشد، آشنا بودند ولی رقیب دیگر او یعنی «سید محمد خاتمی» تا پیش از سال ٧٥، اگر نگوییم گمنام، دستکم چهره معروفی نبود.
دستاندرکاران نظام اما هر دو چهرهی اخیر را خوب میشناختند. معممین از مکلاها بیشتر! همه چیز بازمیگشت به یک شکاف قدیمی در حاکمیت که روحانیونِ سوار بر امواج انقلاب را در سالهای بعد دو شقه کرد.
در زمان حیات «آیتالهی خمینی»، کاریزمای وی در کنار وجود گروههای مخالف داخلی جمهوری اسلامی و دشمن مشترک خارجی، مانعی بر سر بروز اختلافات حاکمان و کشانده شدن این دودستگیها به میان مردم بود. شکاف میان جناحهای راست و چپ حاکم اما آنقدر عمیق بود که امکان کار این دو شاخه در کنار هم وجود نداشت.
نخستین روزهای سال ١٣٦٧، چند ماه پس از آنکه معممین جامعه روحانیت مبارز، بودن در کنار هم را تاب نیاورده و جناح چپ آنها به رهبری «مهدی کروبی»، «محمد موسوی خوئینیها»، «سید محمد خاتمی»، «صادق خلخالی»، «محمود دعایی» و تعدادی دیگر دست به ایجاد یک انشعاب با نام «مجمع روحانیون مبارز» زدند، «آیتالهو خمینی» در جواب نامهای که در واقع برای تایید رسانهای این انشعاب (پیشتر، به صورت خصوصی و شفاهی این عمل را تایید کرده بود) به وی نوشته شد، پاسخ داد: «انشعاب از تشكيلاتی برای اظهار عقيده مستقل، و ايجاد تشكيلات جديد، به معنای اختلاف نيست. اختلاف در آن موقعی است كه خدای ناكرده هركس برای پيشبرد نظرات خود به ديگری پرخاش كند كه بحمدالله، با شناختی كه من از روحانيون دستاندركار انقلاب دارم، چنين كاری صورت نخواهد گرفت. من به شما و همه كسانی كه دلشان برای اسلام عزيز میتپد دعا میكنم، و توفيق آقايان را از خداوند متعال خواستارم». [٢٥ فروردین ١٣٦٧، صحیفه آیتاله خمینی، جلد ٢١، صفحه ٢٦]
گذر زمان نشان داد که خوشبینی آقای خمینی چندان هم درست از آب در نیامد و یا شناخت وی از روحانیون دستاندرکار انقلاب کامل نبود یا نمیخواست که به این اختلاف اذعان کند. بر خلاف نظر وی، نه تنها پرخاش، بلکه حاصل دو دهه شکاف میان این دو گروه در ماههای مانده به انتخابات دوم خرداد ٧٦ به اوج خود رسید.
جناح چپ حاکمیت جمهوری اسلامی که در زمان حیات بنیانگذار نظام با حمایت مستقیم وی کارهای اجرایی را در دست داشت و علیرغم اختلاف عمیق میان آقایان خامنهای و موسوی ـ رییس جمهور و نخستوزیر زمان جنگ ـ توانسته بود جای خود را در صدر ساختار سیاسی کشور حفظ کند، با مرگ «روحالله خمینی» و رسیدن «سید علی خامنهای» به مقام رهبری، تا جایی کمرنگ شد که حتی تنها وزیر کابینه «اکبر هاشمی رفسنجانی» از مجمع روحانیون مبارز، یعنی «سید محمد خاتمی» هم تحمل نشد و این جناح که زمانی تندروترین انقلابیون و حتی ماشین اعدام پرنفوذ نظام یعنی «صادق خلخالی» را شامل میشد، به حاشیه رفت.
واکنش حسابنشده و سنگین راستگرایان به حضور یک عضو “مجمع” در انتخابات ریاست جمهوری و کابوس احتمال بازگشت جناح چپ سابق به قدرت، در عمل نتیجه معکوس داد. محافظهکاران در اظهار نظرهای تندی که نسبت به حضور خاتمی بیان کردند، یک فاکتور را در نظر نگرفتند و آن، چشمهای نگران مردمی بود که بواسطه نارضایتی شدید عمومی از اوضاع اجتماعی و اقتصادی آن سالها، به دنبال فرصتی بودند تا گشایشی را در اوضاع زندگی خود شاهد باشند.
شایع شدن این که نظام و رهبری پشتیبان «علی اکبر ناطق نوری» هستند و مخالف خاتمی، سید گمنام را تبدیل به چهرهای کرد که در کمال ناباوری، در کنار آرای خود، رای «نه» یک اجتماع ناراضیِ جنگدیده و قشر لهشده زیر چرخهای توسعه اقتصادی آقای هاشمی را به حساباش واریز کرد.
بهت خاتمی، اشتیاق هواداران
معنای رای بیست میلیونی «سید محمد خاتمی» که قریب به هفتاد درصد آرای مردم را در بر میگرفت، نه تنها از چشم جناح راست حاکمیت پنهان نبود، بلکه حتی اطرافیان خاتمی نیز با بهت و نگرانی به آن مینگریستند. شکی نبود که «سید محمد خاتمی» و تیم سیاسیاش، خواستار حفظ نظام بودند نه تغییر آن؛ اینجا بود که نقش شعار «اصلاحات» پررنگ شد.
شعاری دو منظوره که از سویی امید را در دل رایدهندگان و حامیان به یاس مبدل نمیکرد و از سوی دیگر تلاش داشت تا این اطمینان را به رقیب بدهد که حذف و جایگزینی در کار نیست. این امر اما آرامش خیال به صدر هیات حاکمه نمیداد. برخی از داخلیها خاتمی را “بنیصدر ثانی” میخواندند و شماری از خارجیها وی را به “گورباچف نظام” تشبیه میکرد.
خاتمی هیچکدام از اینها نبود. «اصلاحات» نیز واژهای واضح و گویا برای آنچه در ایران روی میداد به شمار نمیرفت، بر خلاف مفهومی که در جهان سیاست از واژه «رفرم» به نظر میرسید و بهجامانده از بحثهای تئوریک سالهای پایانی قرن نوزدهم و قرن بیستم میلادی میان دو گروه از سوسیالیستهای انقلابی و اصلاحطلب (به صورت برجسته، تقابل نظرات اشخاصی مانند رزا لوکزامبورگ به عنوان یک سوسیالیست متفکر انقلابی و ادوارد برنشتاین نظریهپرداز برجسته رفرمیستها) بود، اصلاحات در ایران نه سابقه مطالعات و بحثهای قوی تئوریک داشت و نه از اساس، با چهارچوب و خط قرمزهایی که گروه نوپای موسوم به اصلاحطلب برای خود تعیین کرده بودند، میتوانست چیزی بیش از «محافظهکاری رنگ و لعاب خورده» از آب در آید.
اشتیاق تودههای مردم اما ـ بهویژه جوانان پرشوری که در دانشگاهها و جمعهای روشنفکری، به فکر ساختن جامعهای بهتر بودند ـ حکایت دیگری بود. از فرصت حمایت هفتاد درصدی آنان از یک رییس جمهوری، نه تنها به درستی استفاده نشد، بلکه جناح اصلاحطلب حاکم، سرمست از پیروزی و چنگ و دندان نشان دادن به رقیب دیرینهی خود درون نظام، به جای تکیه بر نیروی مردمی، آنها را در سیاست خود تبدیل به اهرم فشاری کرد که بتواند قدرت چانهزنی خود را افزایش دهد.
١٣٨٠، امیدها هنوز نمردهاند
دوره چهار سالهی نخست حکومت اصلاحطلبان را میتوان به نوعی در قالب «عقبماندن سیاستمداران سطح بالای این گروه از مطالبات مردمی» دید. تیم آقای خاتمی سعی داشت در کنار اعمال یکسری تغییرات به موازات حفظ خطوط قرمز جمهوری اسلامی، مردم را با نظام آشتی دهد. امری که در بوتهی عمل، نهایتا ناکام از آب درآمد.
اصلاحطلبان نتوانستند برای یکسری از موضوعات پیچیده اما اساسی در نظام جمهوری اسلامی راه حل قطعی ارایه کنند. حقوق اقلیتهای مذهبی، زنان، آزادیهای سیاسی و اجتماعی از مواردی بودند که مرزپذیر به حساب نمیآمدند و ورود به آنها خطرناک ارزیابی میشد. همان تلاش نومیدانه برای آراستن ظاهر نیز با مقاومت جناح محافظهکار اسلامگرا روبهرو شد و واکنشهای دو طرف در مقاطع حساسی چون واقعه کوی دانشگاه از سوی دولت غیرقابل کنترل بود.
گفتنی است که نویسندگان، روزنامهنگارها و دانشجویان، چه آنها که حامی یا وابسته به جریان اصلاحات بودند و چه افراد مستقل، همواره یک قدم جلوتر از سیاستمداران این طیف قرار داشتند و همین گروه همواره آماج ضربات نیروهای وابسته به جناح مخالف قرار میگرفتند. قتلهای زنجیرهای، زندانیکردن اهالی رسانه و فعالان سیاسی و اعمال شکنجه برای اعترافگیری، حملات گروههای نزدیک به انصار حزبالله به تجمعات سیاسی، فرهنگی و دانشجویی و توقیف فلهای روزنامهها، جو پرالتهابی را به وجود آورده بود اما هنوز امید به وعدههای اصلاحیون از جانب مردم قطع نشده بود.
حضور «سید محمد خاتمی» با چشمان اشکبار و آن وعدهی معروف به مردم در هنگام ثبتنام برای دور دوم ریاست جمهوریاش مبنی بر پابرجا بودن بر عهد پیشین، رای دهندگان را بار دیگر پشت رییس جمهوری اصلاحطلب قرار داد. رقبایش هم هیچکدام حرفی برای گفتن نداشتند و این باعث شد تا وی این بار بیش از ٢١ میلیون رای را از آن خود کند.
چهار سال دوم آقای خاتمی هم با همان مجادلات کمفایده به اتمام رسید و در دورههای بعد، سرنوشت متفاوتی برای خود آنان که نتوانسته بودند انتظارات رایدهندگان را برآورده کنند، رقم خورد.
١٣٨٤، سیر از وعده، تشنهی تغییر
تا سال ٨٤، اصلاحطلبها هر آنچه در چنته داشتند رو کردند، در قویترین حالت، زمانی که دو قوه مجریه و مقننه را در اختیار خود داشتند و توانایی بالقوه برای اعمال تغییرات اساسی، در تمام زمانهای حساس تصمیمگیری، در عمل به راس قدرت تمکین کردند.
رییس مجلس وقت که بعدها کاندیدای معترض دو انتخابات ریاست جمهوری آتی بود و به همین واسطه، سالهای اخیر را در حبس خانگی به سر برده است، با قرائت نامه آقای خامنهای در مجلس، طرح اصلاح قانون مطبوعات را از دستور کار خارج کرد. «مهدی کروبی» در پاسخ به اعتراض برخی نمایندگان در این باره گفت: «نامهای که برای ما آمده بود، حکم حکومتی درآن بود، قرائت شد و ما بر اساس قانون اساسی عمل کردهایم. قانون اساسی بر ولایت مطلقه تاکید دارد و ولایت مطلقه هم همین است. این شما هستید که بر اساس وظیفه عمل نکرده و تذکر دادهاید.»
انتخابات ٨٤ با وجود زمزمه دستکاری آرا، به خوبی نشان داد که میزان امیدها از منشاء اثر بودن اصلاحات بهشدت پایین آمده است. آنچه بهعنوان “عوامفریبی احمدینژادی” شناخته میشود، به تنهایی نمیتوانست با چنین اقبالی از سوی رایدهندگان در سال ١٣٨٤ روبهرو شود، چه بسا اگر شخصی مانند «محمود احمدینژاد» در سال ٨٠ با همین ساز و کار و حمایتها کاندیدا میشد، حتی به میزان «احمد توکلی» نیز در آن انتخابات رای کسب نمیکرد.
ناکامی اصلاحطلبها در تامین نظر مردم، یکی از طلاییترین فرصتها برای اعمال تغییرات اساسی را ـ به جرات ـ از تاریخ معاصر ایران گرفت. فرصتی که خود آنها نیز حتی برای حضور مجدد در حاکمیت، از دست دادند.
١٣٨٨، نمیگذاریم بیایید، حتی با توسری
بسیاری از اصلاحطلبهای امروزی یا همان جناح چپ نظام، از تندروترین انقلابیون اسلامگرای سابق بودند که هر جا مقاومتی مانع رسیدن به خواستههایشان بود، مانند شعار «یا روسری یا توسری»، از زور استفاده میکردند. این بار اما بومرنگ به سمت بومرنگپران بازگشت و نتیجهی اعتراض حامیان آقای موسوی و کروبی، برای مردم، باتوم و گلوله بود و برای سردمداران اصلاحات، حبس و حصر.
اعتراض با توسری پاسخ داده شد و آقای کروبی، وارد کنندهی واژهی حکم حکومتی برای نخستین بار در ادبیات جمهوری اسلامی و فردی که در مجلس گفت « قانون اساسی بر ولایت مطلقه تاکید دارد و ولایت مطلقه همین است»، با اشارهی ولی فقیه محصور شد.
نمیتوان از نظر دور داشت که برای جناح محافظهکارِ نظام و رهبریِ آن که تمامقد پشت «محمود احمدینژاد» ایستاده بود، دلیل این حمایت نه صرفا علاقه به آقای احمدینژاد و یارانش، بلکه بیشتر هراس از قدرتگیری دوباره رقیب دیرینه بود.
«آیتالله خامنهای» هنوز خاطرات تلخ دوران ریاستجمهوریاش و اختلاف نظرهای خود با نخستوزیر وقت «میرحسین موسوی»، ایستادگی آقای موسوی و حمایت «آیتالله خمینی» از او را از یاد نبرده بود و به هیچوجه میل به تکرار آن روزها و یا حتی روزهای صدارت «محمد خاتمی» نداشت.
چهار سال از حوادث ٨٨ گذشت، «احمدینژاد» و یارانش در جرگه «منحرفین» جای گرفتند و رسید زمان انتخاباتی دیگر. اصلاحطلبها اینبار چه میکنند؟
انتخابات ١٣٩٢، هاشمی بار دیگر سردار شد
خاتمی میآید، خاتمی نمیآید. هاشمی میآید، هاشمی نمیآید. تمام برنامهریزی اصلاحطلبها بر روی دو چهره متمرکز شده بود.
همین امر نشان میدهد که «اصلاحات مبتنی بر فرد»، «اصلاحات از بالا به پایین» و «عدم توجه به پشتیبانی تودههای مردم و استفاده ابزاری از آنها» چند خصیصه و در واقع، چند ضعف بزرگ و غیر قابل اغماض جریان موسوم به “اصلاحات” در ایراناند. امری که آقای هاشمی نیز در آن تخصص دارد و در منش سیاسی خود، نشان داده است که به جای اتکا به افکار عمومی، بیشتر معتقد به زد و بندهای پشت پرده است. وی حتی حضورش در انتخابات را نه بر مبنای خواستهی مردم، بلکه منوط به موافقت رهبر جمهوری اسلامی دانسته بود.
تاکید چندبارهی آقای خاتمی در هفتههای مانده به انتخابات مبنی بر کار در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی، به اندازهی کافی گویای افق دید این شاخصترین چهره اصلاحات است:
«سید محمد خاتمی» روز نوزدهم اردیبهشت ٩٢ در دیدار با جمعی از دانشجویان گفت: «به هرحال ما دارای جمهوری اسلامی هستیم که بر آمده از انقلاب است. ما و همه افراد در جمهوری اسلامی زندگی میکنیم و به قانون پایبندیم. من و شما به جمهوری اسلامی معتقدیم ولی میگوییم اشکالات آن مرتفع شود. بدترین وضعیت این است که جامعه یک طرف قرار بگیرد و آن چه به نام جمهوری اسلامی است، با نهادهایش در طرف دیگر قرار بگیرد».
حال باید دید که با فرض پیروزی «اکبر هاشم رفسنجانی» در انتخابات، با دیدگاه و تعلق خاطری که امثال آقایان خاتمی و رفسنجانی به نظام اسلامی و لزوم اطاعت از مقام ولایت در چهارچوب این نظام را دارند، چه کار اساسی و مثبتی، در چه حد میخواهند یا میتوانند انجام بدهند؟
آیا آنان میتوانند در صورت پیروزی وعده احقاق حقوق اقلیتهای مذهبی را بدهند؟ آیا میتوانند یا میخواهند منع تحصیل دانشجویان بهایی را از میان بردارند؟ آیا پتانسیل ایجاد محیطی اجتماعی و قوانین برابر برای زن و مرد را دارند؟ آیا کماکان مجازات همجنسگرایی اعدام است؟ میتوانند بستری فراهم کنند تا زندانیان سیاسی آزاد شوند و فضایی بهوجود آید که کسی برای اظهار نظر زندانی نشود؟
با نیمنگاهی به عملکرد گذشته آقای هاشمی و اصلاح طلبان و اظهارات کنونی آنها، پاسخ به سوالات بالا و دهها سوال مانند آن که با اصول و حقوق اساسی انسانی سر و کار دارد، بدون شک منفی است.
ظاهر امر اینگونه است که تمام مانور این گروه بر ترمیم خرابیهای اقتصادی و روابط بینالمللی است که دولت آقای احمدینژاد در هشت سال اخیر بر جای گذاشته است، البته این بار با چهرهای که در دوران زمامداریاش، درعرصهی اقتصادی، تحمیل تورم سنگین و در عرصه روابط بینالمللی، سیاههای چون خالی شدن تهران از سفرای کشورهای اروپایی را دارد، در دادگاه میکونوس محکوم شده و تحت تعقیب است و در عرصه داخلی نیز یکی از سیاهترین دورانهای سرکوب، اختناق و محدودیتهای سیاسی ـ اجتماعی را در کارنامه دارد. طُرفه اینجاست که «سیدمحمد خاتمی»، روزی با شعار “اصلاح” تمامی این خرابیها به میدان آمده بود.
این که مردم جامعه ایران بار دیگر به اصلاحطلبها، رای اعتمادی مانند سالها ٧٦ و ٨٠ خواهند داد یا خیر، موضوعی جداست اما بیشک برای جامعه بینالملل و کشورهای شرکتکننده در تحریمهای اقتصادی جمهوری اسلامی، تا کنون مشخص شده است که در ایران، رییس دولت نه مشکل اصلی است، نه حلال قطعی مشکل؛ و از این رو تغییر رییس جمهوری، لزوما به منزله تعدیل تحریمهای بینالمللی و گشایش اقتصادی نخواهد بود. اجازهی عملی که آقای هاشمی در دوران ریاست جمهوری خود داشت، اینک بشدت محدود خواهد شد و این، «آیتالهر خامنهای» است که چهارچوب روابط و سیاسی خارجی و حتی مناقشههای هستهای ایران را با جهان تعیین میکند. بعید است که سکان قوای اجرایی جمهوری اسلامی را «کشتیبان» جدید با «سیاستی دگر» در دست بگیرد و بتواند آنرا به ساحلی امنی هدایت کند.
به هر روی، بنظر میرسد که مشکل اصلی اصلاحطلبان و کاندیدای مورد نظر آنان، شرکت یا عدم شرکت در انتخابات و حتی تایید یا رد صلاحیت نبوده و نیست؛ مشکل اساسی آنها (به مانند رقیب اصولگرایشان) اینجاست که حتی در صورت پیروزی در انتخابات، بدون در دست داشتن قوای دیگر و حمایت رهبر جمهوری اسلامی چه کار میتوانند بکنند که پیشتر، در دوران اوج خود و در اختیار داشتن دستکم دو قوا از قوای سهگانه، نکردهاند؟

کلیدواژه ها: اصلاحات, انتخابات 92, خاتمی, خامنهای, ریاست جمهوری, کامبیز غفوری, هاشمی |

چه وقتی تلف کردم؟؟؟ در تمامیت این مقاله نه اثری از خطرات دخالت خارجی که ما را طبیعتا پس از عراق و سوریه و افغانستان و لیبی….برای ویرانی در سر صف قرار داده اشاره چندانی شده…..نه جر کینه افروزی و انفعال راه حلی پیشنهاد شده….فقط متاسفم که چنین هموطنانی دارم.
میگویند چهار پنج میلیون مهاجر ناراضی موفق تحصیلکرده داریم ولی مقدار تاثیر گذاری و یا هوشیاریشان در مسائل سیاسی مطرح روز به نسبت چالش های روز برای امنیت ایران زیر صفره…..
مشارکت زیر صفر……
خلایق هر چه لایق؟
دوستِ گرامی، جنابِ آقای غفوری
دست مریزاد. مقاله ای بود مستند و مستدل که بر روی «استراتژیِ» اصلاح-طلبان در طولِ دو دههِ اخیر تمرکز کرده بود. به شخصه استفاده بردم. کاش همهِ نویسندگانِ حوزهِ سیاست به اصولِ آبجکتیوِ مقاله-نویسی چنین پای-بند بودند که شما هستید. در آن صورت، در اوضاعِ فرهنگیِ مملکت هم تغییراتی حاصل می شد که می توانست بسترسازِ رویکردهای دموکراتیک به سیاست باشد. آرزومندم با همین کیفیت به مسیرِ خود ادامه دهید.
ارادتمند
رضا پرچی زاده
نویسنده محترم هنوز درگیر بازی با کلمات است. اصلاح طلبی مرده. بیشتر گروه های سیاسی الان فقط به دنبال راهی برای مقابله با یکه تازی خامنه ای و کاهش خطر فشارهای خارجی هستتد. همین.
تقریبا به همه جوانب اشاره کردید… ولی دو شاخه کردن امری نا متناسب با سیاست می باشد چه اصلاحاتی که اصلاحات نیست …همه و همه یک شاخه اند…