رئیس کتانیپوش ـ 8
قدرت شلوار یک رئیس انجمن
6 May 2013
■ علیرضا رضایی
با این پیشفرضها من به استقبال اجرای دوم میرفتم. اولین اجرا برای خودم و گروهم آنقدر اعتبار جمع کرده بود که دو ماهه انجمن نمایش را بگیریم. نمیخواستم بین آن اجرا تا کار بعدی فاصله بیافتد و همه چیز فراموش یا کمرنگ بشود. برای اینکه جبهه دوم را هم همزمان پیش برده باشم، یک تابلو اعلانات هم پشت درب آمفیتئاتر چسباندیم و تمامی اعضا و مسئولان گروههای تئاتر را برای فلان روز دعوت کردیم برای همایش سراسری. در جبهه سوم هم سرانجام بر سر روز انجام مذاکره با رئیس اداره به توافق رسیدیم. حساب کن حتی برای تعیین روز حرف زدن هم با هم توافق نداشتیم. البته بیشترش این بود که من گیر میدادم و با هر چیزی که او موافق بود، مخالفت میکردم.
رفتیم و انگار که دوئل باشد با یارو نشستیم و درها را هم بستیم. از همان اول هم آب پاکی را ریختیم روی دست همدیگر: او به راحتی اعلام کرد که صرف اینکه رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی است دلیل نمیشود که قدر گاو هم از هنر بفهمد و من هم که هرچی بود از گاو بیشتر هنر میفهمیدم همان اول صحبت گیر دادم به پارچهای که نقل از «حضرت امام خامنهای» وسط آمفی تئاتر یک چرت و پرتهائی درباره هنر و آفتاب و ابر و روح و اینها نوشته بود. انگار که پس یخهام گذاشته باشند یا موضوع دیگر و مهمتری نداشته باشم برای شروع صحبت. خدائیش هم جمله ساختن با خامنهای و هنر و روح و ابر و آفتاب واقعاً سخت بود. بردارید آقاجان، بردارید!
گفت «شمشیر دو دم علی» بستهای و داری همه را میزنی و میریزی. گفتم خب شما هم که دارید خودتان را جر میدهید که تمام کارها علیوار بشود حالا من مفتی مفتی علیوار کار میکنم مشکل دارید؟ یک سوزن تهگرد از قوطی جلوی میزش برداشت و گفت: ادارهکل گفته به اندازه این سوزن هم به شما کمک نکنیم. گفتم به ادارهکل سلام برسان بگو هر موقع کمک خواستیم سوزن تهگرد را پیمانه کنید. گفت آخرش؟ سوال خوبی بود: تو کار خودت را بکن، من در هر حال کار خودم را خواهم کرد.
گفتم جای تو بودم تمام تلاشم را میکردم که جلوی دست و پا را نگیرم. برو همان الهیاتت را بخوان و در مورد کارهای بالاتر از سطح گاوداری دخالت نکن و تا خواسته باشد که جواب بدهد در پاشنه درب اتاقش ایستاده بودم. همانطور که سیگارم را روشن میکردم، صبر کردم تا حرفش تمام بشود، سری تکان دادم و زدم بیرون. میخواستم تا آخرین حد ممکن عصبانیاش بکنم که هر غلطی میخواهد بکند همین الآن بکند. نتیجهگیری از این بهتر؟
به جبهه سوم رسیدیم. روز همایش سراسری از در و دیوار آمفیتئاتر اداره ارشاد آدم میبارید. اینجا ما اینقدر هنرمند داریم و اوضاع نمایش تا این حد داغون؟ اعضای هیئت امنا هم با غر غر از اینکه چرا برای همایش هیچ هماهنگیای با آنها نشده «با هم» وارد سالن شدند. معلوم بود که قبلش هرجا بودند با هم بودند و تصمیماتی گرفتهاند. عارفه هم آمد و با ناز و نوز همان جلو در پیشانی جمع نشست. کاغذی دست بهدست در سالن میچرخید و امضا میشد و به جلوی سالن میرسید. وقتی بهمن رسید دیدم اعضا تقاضا دادهاند که «نمایندگانشان» پیش از شروع صحبتها «مشکلات» را عنوان بکنند. خفه بابا!
کاغذ را گرفتم و پریدم پشت تریبون. اتفاقاً بهترین سوژه بود برای شروع صحبتم. گفتم شماها هنوز هیچکدامتان عضو انجمن نمایش نشده رفتهاید تعیین نماینده هم کردهاید؟ شماها یکبار نشستهاید رأی دادهاید چند نفر را برای رفع «مشکلات» انتخاب کردهاید بعد حالا نماینده گذاشتهاید که «مشکلات» را به نمایندگان بگویند؟ و اینها را با داد و فریاد میگفتم. خودم میدانستم دارم شر و ور میگویم ولی بیوقفه میگفتم.
بدبختها دقیقاً شده بودند مثل کسانی که 12 فروردین رفتند به جمهوری اسلامی «بله» گفتند و از فردایش افتادند به پشیمانی و حالا هم تا یک کدامشان میخواست حرف بزند، همان رأیشان را توی سرشان میکوبیدند. دقیقاً داشتم همان کار را میکردم. توی دلم خندهام گرفتهام بود ولی به خودم میگفتم دیکتاتوری تو به نفع خودشان است خره! دیکتاتوری نعلین رفته بود و صدای پای دیکتاتوری کتانی میآمد. تازه من شلوار لی هم میپوشیدم و همان روزی که با رئیس اداره جلسه گذاشته بودیم فهمیده بودم که این خودش نکته مهمی است. یارو بدبخت از اول انقلاب حتی یک «مدیر» ندیده بود که با شلوار لی و آدیداس به اداره بیاید، آنهم اداره ارشاد. بزن زنگو!
——————–
بخش پیشین:
انتفاضه فرهنگی، مشت و لگد هنری

کلیدواژه ها: رییس کتانیپوش, طنز, علیرضا رضایی |

سلام آقای رضابی…برایم خاطره انگیز شد….! درگیری های انجمن نمایش..،گروه نمایش…و اداره فرهنگ و ارشاد…!!! سپاس…!!