نگاهی به بازی آمریکا و روسیه در سوریه ـ بخش اول
مؤلفههای سیاست آمریکا در سوریه
9 Apr 2013
■ رامی الخلیفه العلی
در پاییز سال 2008 ایالات متحده آمریکا دچار بحرانی مالی شد که نزدیک بود اقتصاد این کشور را نابود کند. صدها هزار آمریکایی از پرداخت قرضهای خود ناتوان شدند و بانکهای بزرگ رو به ورشکستگی رفتند. دولت دقیقا بر خلاف تصور عمومی از اقتصاد سرمایهداری که معتقد است بازار خودش باید وضعیتش را اداره کند، برای نجات آنچه میتوانست وارد عمل شده و میلیونها دلار به بانکها تزریق کرد.
نخستین پیامدهای بحران، از دست رفتن اعتماد مطلق به نظام اقتصادی ـ سیاسی آمریکا بود. لیبرالیسم اقتصادی به عنوان نمونه عالی یک پیشرفت اقتصادی ملی به گفته فرانسیس فوکویاما، سقوط کرد تا جایی که نیکولا سارکوزی رییسجمهور سابق فرانسه تاکید کرد که نظام مالی جهانی، عقل خود را از دست داده است. سارکوزی در آن زمان گفت که اکنون وقت آن رسیده تا شفاف عمل کرده و قوانین جدیدی برای نظام مالی جهانی پیریزی کنیم و از تولیدکنندگان و خالقان ثروت حمایت کنیم نه از خریدارانی که به این نظام و سیستم مالیاتی ضربه میزنند.
پیامدهای آن بحران طاقتفرسا منحصر به عرصه اقتصادی نبود ولی به سیاست و روابط بینالملل به خصوص محل نفوذ کشورهای صنعتی قدرتمند نیز کشیده شد. اندکی پس از شروع بحران، آمریکا کشف کرد که چین تا عمق خاکش نفوذ کرده است. در مقابل آمریکا، اعتماد خود به اروپا را از دست داد که تاثیر گرفته از اقتصاد آمریکا در نقاط مثبت و منفیاش بود. نمونه خوب برای این مدعا، اتحادیه اروپا است که از نظر اقتصادی و سیاسی با بحران مواجه شده است.
در نقطه مقابل، کشورهایی مثل چین، روسیه، برزیل و ترکیه که به شکل مطلق از نمونه آمریکا پیروی نمیکردند، در مواجهه با بحران قدرتمندتر ظاهر شدند. این کشورها موفق شدند در اوج بحران، رشد اقتصادی مثبت داشته باشند. حقیقت این است که بحران مالی جهانی، بیشتر یک بحران غربی بود.
این گونه بود که آمریکا به این درک رسید که منبع خطر برایش در جهان، چین است که توانست 252 میلیارد دلار از اوراق بهادار خزانه آمریکا را بخرد. روابط تجاری چین با آمریکا در سال 2005 بیش از دویست میلیارد دلار بود و چین تنها در زمینه تکنولوژی، 34 میلیارد دلار درآمد در همان سال کسب کرد. به نظر رسید که سیل اقتصاد چین، حد و مرزی برای خودش نمیشناسد. به عنوان مثال، چین ظرف ده سال گذشته توانست اقتصاد آفریقا را به اقتصاد خود پیوند بزند و حجم مبادلات تجاری خود با قاره سیاه که در دهه پنجاه میلادی، ده میلیون دلار بود را در سال 2006 به چهل میلیارد دلار برساند. شرکتها و محصولات چینی، قاره آفریقا را فرا گرفته و به نظر نمیرسد که هیچ دولتی قادر به متوقف کردن این روند باشد.
به این ترتیب است که بیشتر چهرهها و متفکران استراتژیست آمریکا توافقنظر دارند که مواجهه با چین در آینده، باید هدف اصلی باشد؛ هر چند بر سر نحوه این مقابله و ادوات آن اختلافنظر دارند.
جمهوریخواهان مایل هستند جنگ تجاری مستقیمی را با چین از طریق سیاست حمایت از تولیدات آمریکا را شروع کنند. این سیاست با باورهای ایدئولوژیک و سنتی آنها در اقتصاد آزاد آمریکایی و جهانی منافات دارد. به عنوان مثال، میت رامنی در اکتبر گذشته و در اوج نبرد انتخاباتی خود گفت که از نخستین روز ریاست جمهوریاش، چین را مجازات میکند؛ چرا که این کشور مشغول بازی با ارزش پول است. رامنی، تقصیر بیکار شدن بیش از دو میلیون آمریکایی را نیز به گردن پکن انداخت.
اما دیدگاه دموکراتها که اکنون زمامداران آمریکا هستند، بدین گونه است که هنوز زمان مواجهه مستقیم فرا نرسیده است. به همین دلیل سیاست دولت اوباما در سه نکته اصلی خلاصه میشود:
ـ وارد کردن سیاستهای اصولی و بنیادین در اقتصاد آمریکا و در مقابل افزایش فشارها بر چین برای حل کسری بزرگی که در روابط تجاری دو طرف ایجاد شده است.
ـ افزایش همپیمانی با نیروهای منطقهای در شرق آسیا مثل ژاپن، مالزی، اندونزی و کره جنوبی که تاثیر منفی بر رشد روزافزون چین گذاشتهاند تا بدین ترتیب استراتژی بلند مدتی در محاصره چین پایهریزی شده و منطقه اقیانوس آرام نیز مانند اقیانوس اطلس در قرن بیستم، به حوزه نفوذ آمریکا تبدیل شود.
ـ سومین اقدام در حقیقت، مداوای اشتباهات فاجعهبار دولت بوش و نومحافظهکاران و مهمترین آنها، خروج از باتلاقهای عراق و افغانستان است که هزینه سنگینی بر دوش آمریکا گذاشته است. در قدمهای بعدی عقبنشینی تدریجی از خاورمیانه در عین حفظ منافع استراتژیک و اقتصادی آمریکا نیز حائز اهمیت است.
اینها، خطوط اصلی سیاست آمریکا پس از بحران مالی و احتمالا دلیل اصلی نادیده گرفتن جنبش سبز در ایران از طرف رهبران ایالات متحده است.
این سیاستها چگونه خود را با تحولات بهار عربی منطبق کردند؟
انقلاب تونس، همگی از جمله آمریکا را غافلگیر کرد، بطوریکه تنها چند ساعت قبل از فرار زینالعابدین بنعلی، کسی وقوع چنین اتفاقی را پیشبینی نمیکرد. در نتیجه جهانیان نظارهگر صرف بودند و وزیر خارجه فرانسه بر صفحه تلویزیونها ظاهر شده و پیشنهاد کرد که پلیس فرانسه را برای سرکوب تظاهرات به تونس بفرستد. مشخص بود که موضعگیریهای غرب و آمریکا، کنش نبوده و واکنشی به اتفاقات جاری بود که ناگهان رخ داد.
در مصر، شرایط تفاوت داشت و آمریکا از تجربه تونس درس گرفته بود. از سوی دیگر، انقلاب مصر ارتباط مستقیمی با منافع حیاتی آمریکا داشت و به همین دلیل واشنگتن بلافاصله وارد عمل شده و بر ارتش و حسنی مبارک فشار آورده و مبارک را مجبور به کنارهگیری کرد و سپس در قدم بعدی تلاش کرد تا انقلاب مصر را کنترل کند.
در انقلاب لیبی، آمریکا به منافع شرکای اروپایی خود التزام داشت و به همین دلیل بود که نیکلا سارکوزی رییسجمهور فرانسه کنترل امور را در شرایطی در دست گرفت که آمریکا نیز از پشت سر حمایتش میکرد. همین سناریو در یمن نیز پیاده شد با این تفاوت که این بار از دخالت نظامی خبری نبود. در یمن تفاهمی آمریکایی ـ سعودی در مورد ماهیت انقلاب و روش تعامل با آن وجود داشت؛ چرا که یمن تاثیر مستقیمی بر امنیت ملی عربستان دارد و در نتیجه آمریکا با تمام قوا از ابتکارعمل کشورهای عربی خلیج فارس حمایت کرد تا علی عبدالله صالح از قدرت کنارهگیری کند و معاونش جایگزین او شود.
انقلاب سوریه در همان روندی شکل گرفت که از تونس آغاز شده بود، اما با این حال حجم زیادی از شگفتی را نیز به خاطر ماهیت امنیتی نظام سوریه به دنبال خود داشت. آمریکا در انقلاب سوریه خطری علیه منافع حیاتی خود در خاورمیانه نمیبیند و تنها عامل موثر برای آمریکا در این انقلاب به رابطهاش با امنیت اسراییل باز میگردد.
نگاه اسراییل نیز به انقلاب سوریه که باعث شکلگیری سیاست آمریکا شد، بر سه احتمال برای آینده انقلاب استوار است:
اول این احتمال که انقلاب سریع به نتیجه برسد و حکومتی دموکراتیک در دمشق بر سر کار بیاید که خواستههای مردم سوریه را برآورده کند و در نتیجه این حکومت، توافقهایی که نظام اسد با اسراییل داشت را نقض کند که این بدترین احتمال برای اسراییل است.
احتمال دوم اینکه نظام سوریه بتواند بر انقلابیون پیروز شده و در نتیجه تفاهمنامههای سابقش با اسراییل به قوت خود باقی بماند و نظام اسد نیز تبدیل به یک نظام ضعیف شود که اسراییل بتواند شروط خود را بر آن تحمیل کند.
سومین احتمال این است که انقلاب سوریه بتواند در برابر نظام حاکم بر این کشور و ماشین سرکوبگرش مقاومت کند. در نتیجه و در این روند فرسایشی، زیربناها و سازمانهای دولتی سوریه و همچنین بافت اجتماعی کشور ویران میشود. در این وضعیت، اسراییل ترجیح میدهد که آمریکا هیچ دخالتی نکند و اجازه دهد تا همین روند تخریبی و فرسایشی ادامه یابد، ولی در عین حال ارتباطش با پرونده سوریه را نیز حفظ کند تا بتواند در لحظه حساس وارد عمل شود.
در حقیقت، احتمال سومی که ذکر شد همین سیاستی است که آمریکا ظرف دو سال گذشته پیگیری کرده است. سیاستهای روسیه و چین در این بین، چتر سیاسی و رسانهای لازم را برای موضعگیریهای آمریکا را فراهم کرده و باعث شده تا واشنگتن و مسکو علیرغم اختلافات ظاهری خود در پرونده سوریه، اهداف مشترکی داشته باشند.
ادامه دارد …

کلیدواژه ها: آمریکا, انقلاب, بهار عربی, رامی الخلیفه العلی, روسیه, سوریه |
