اسیر در دنیای لایکها
فیس بوک و توهم شهرت
25 Mar 2013
■ امید کشتکار
پیش نوشت
این یادداشت در پی آن نیست که نقش مثبت شبکههای اجتماعی در تحولات سیاسی، هنری و ادبی ایران را نادیده بگیرد. آنچه در این نوشتار به نقد کشیده میشود، آسیبها و مضرات این دست شبکهها و پراستفادهترین آنها یعنی فیس بوک در میان جامعه ادبی و هنری ایرانی است. نویسنده این یاداشت نه داعیه جامعهشناسی دارد و نه ادعای اینکه نوشتهاش از هر نظر کامل و قابل استناد است. او تنها میکوشد تا از زاویه دید خود و از منظر یک روزنامهنگار آنچه دیده و تجربه کرده است را به نقد بکشد. البته آشکار است که خود نویسنده نیز از این جریان نقادی مستثنا نیست.
از گذشتهها
در سالهای اوایل دهه هفتاد شمسی، با یک خوش شانسی بزرگ به کارگاه داستان نویسی سیروس طاهباز در فرهنگسرای بهمن راه یافتم. کارگاهی که برای اولین بار من و دوستان دیگر آن جمع را با الفبای نوشتن آشنا کرد. حاصل جلسات پنجشنبههای فرهنگسرای بهمن تشکیل گروه غیررسمی کوچکی بود که در اندیشه تغییر فضای ادبی به شدت دگم و سنتی آن روزگار بودیم. تلاش میکردیم تا در تمام جلسات داستان خوانی غیر حکومتی به شکلی شرکت کنیم و نوشتههایمان را به گوش اندک شرکت کنندگان آنجا برسانیم. همانجا بود که تصمیم گرفتیم کتابی از نوشتههایمان چاپ کنیم. اما همانطور که طبیعی بود وزارت ارشاد دوران میرسلیم داستانهای ما را به جرم «متفاوت» بودن و نداشتن «خلاقیت» ادبی رد کرد. نتیجه اینکه برای رساندن نوشتههایمان به مخاطب چارهای نداشتیم جز اینکه آنها را به صورت زیرزمینی چاپ و منتشر کنیم. حاصل آن تلاشها، چاپ جزوههایی نحیف با نام «خروس جنگی» در نسخههای محدود ۱۰۰ تایی بود که فکر میکنم به سه یا چهار شماره رسید. هر چند که جور کردن پول همین جزوههای نحیف هم برای ما که اکثرا دانشجو بودیم بسیار سخت بود.
این مقدمه را گفتم تا به این نکته اشاره کنم که رساندن نوشته به مخاطب در بیش از یک دهه قبل تا چه اندازه سخت بوده است. در دورانی که اینترنت هنوز جایی در جامعه ایرانی نداشت و ارتباطات محدود به فضای بسته انجمنهای شعر و داستان بود، یافتن مخاطب برای ادبیات از سختترین کارهای دنیا بود. البته شرایط ما مرکزنشینها خوب بود، بچههای شهرستانی شرایطی به مراتب سختتر داشتند. اگر شانس میآوردند و در یکی از دانشگاههای تهران پذیرفته میشدند وارد فضای ادبی و هنری میشدند و اگر نه معلوم نبود آیا هرگز روی ادبیات جدی را خواهند دید یا نه. یادم میآید دوستانی که ساکن قزوین بودند، هر هفته یکی را از میان خود به تهران میفرستادند تا برایشان کتاب بخرد و همینطور کپی نوشتههایشان را به دست دیگران برساند تا در جلسات مختلف پخش شود.
چندی بعد اما با ورود اینترنت دایره مخاطبان به شکل عجیبی متنوع شد. فضا به سمتی رفت که کسانی که دستی به قلم داشتند میتوانستند وبلاگی راه بیاندازند و به تعداد بیشتری مخاطب بدون در نظر گرفتن مرزهای جغرافیایی دست یابند. اما این همه ماجرا نبود. برای آنکه وبلاگت مخاطب داشته باشد باید کار طاقت فرسای نوشتن و نوشتن را دائما انجام میدادی و هر روز به انواع و اقسام وبلاگهای دیگر سر بزنی تا با خواهش تمنا بازدید وبلاگت را بالا ببری. اتفاقی که البته با پا گرفتن فیس بوک به خاطرهها پیوست.
فیس بوک سواری
یک سرک کشیدن کوتاه به صفحه فیس بوک کسانی که داعیه شاعری و نویسندگی و هنرمند بودن دارند، نشان میدهد که چگونه به سادگی میشود جذب مخاطب کرد. به جرات میتوان گفت که پس از گسترش شبکههای اجتماعی تعداد هنرمندان و نویسندگان ایرانی رشد چشمگیری داشته است. این افزایش کیفی لزوما نه خوب است و نه بد. همانطور که میتواند جنبههای مثبت داشته باشد حائز نکات منفی نیز هست و به این سادگی نمیتوان درباره کارکردها و تاثیراتش به گفتگو نشست. بیشک زمان میتواند نشان دهد که این افزایش کیفی چه تاثیری بر ادبیات و هنر ایران خواهد گذاشت.
میتوان با مرور کوتاهی بر آنچه در فیس بوک و دیگر شبکههای اجتماعی میگذرد به این نتیجه رسید که داشتن مخاطب بیشتر الزاما به دلیل کیفیت بهتر کار نیست. عوامل بسیاری هستند که تعداد مخاطب و تعداد تحسینها را تعیین میکنند. عواملی مانند جذابیت ظاهری، سبک سهل الوصول، عامه پسند نوشتن، جذابیت یا جنجال شخصیتی، شهرت قبلی و… عناصر مهمی هستند که به بزرگ شدن دایره مخاطبان در شبکههای اجتماعی میانجامد. از این جهت آنانی که زیباتر یا جذابتر هستند میتوانند بر تعداد بیشتری مخاطب تاثیر بگذارند و دایره دوستان خود را به راحتی به بیش از ۵۰۰۰ و به صفحههای دو و سه برسانند یا فن پیجهای خود را پرتر کنند. همینطور کسانی شانس بیشتری در شبکههای اجتماعی برای مطرحتر شدن دارند که میتوانند جملههای کوتاه جذابتری بنویسند. اصولا مخاطب ایرانی علاقه چندانی به طولانی خواندن در فضای مجازی ندارد، از این جهت نوشتههای کوتاه جذاب را به نوشتههای طولانی ترجیح میدهد. این را میتوان به سادگی از مقایسه تعداد لایکهای خورده شده بر پای جملههای نوشته شده و نتهای منتشر شده دید. پس نتیجه آنکه نویسندهای مانند حسین آبکنار که به دنبال نوشتن جملههای جنجالی در نوشتهاش نیست و بیشتر به فضاسازی میاندیشد تا ارتباط مستقیم بر مخاطب، کمتر در شبکههای اجتماعی دیده میشود، هرچند که در فضای واقعی ادبی جزو بهترینهاست. یک نکته دیگر برای جذابتر شدن، توجه به دو مقوله همیشه پرطرفدار عشق و اروتیسم است. دو مقولهای که میتواند به رشد مخاطب کمک شایانی کند. نوشتههای نازل عاشقانه و همینطور جملات یا اشعاری که بیپروایی جنسی دارند جزو پرمخاطبترینها در فیس بوک هستند.
این شیوه جذب مخاطب البته به خودی خود مذموم نیست. اینکه هنرمند یا نویسندهای بتواند با روشهای مختلف مخاطب بیشتری جذب کند و یا بتواند به رگ خواب افراد دست یابد در ذات خود بد نیست. مشکل از جایی شروع میشود که داشتن این تعداد «فن» تبدیل به توهم میشود.
توهم شهرت
دوستان بسیاری در شبکههای اجتماعی و یا فیس بوک هستند که لایک پای اثر و تعداد کامنتهای تحسین آمیز پای کارشان به راحتی از صدها و هزار میگذرد. در میان این افراد تعدادی هم هستند که این لایکها و کامنتها را «جدی» میگیرند. در اینجا از کلمه «جدی» استفاده میکنم، نه از آن جهت که آن را در مقایسه با «شوخی» بگیرم، بلکه هدفم نشان دادن این نکته است که لزوما این اظهار نظرها و دوست داشتنهای مجازی از روی «آگاهی» نیست. ماجرا وقتی خطرناک میشود که نویسندگان، شاعران، هنرمندان و حتی سیاسیون و فعالان اجتماعی میپندارند از نظر محبوبیت در نقطهای قرار دارند که نامش «اوج» است.
وقتی که یک نویسنده که پیش از این به سختی میتوانسته چند نسخه «خروس جنگی»اش را بین مخاطبان پخش کند، داستانی در فیس بوک منتشر میکند و تنها در چند ساعت صدها لیک و کامنت تحسین آمیز دریافت میکند، دور نیست که به زبان عامیانه به این دو توهم برسد: ۱- من خیلی معروفم ۲- کارم خیلی درسته
اگر توهم اولی نتیجهاش باد به غبغب انداختن و تحویل نگرفتن دوستان سابق باشد، توهم دوم به احتمال زیاد نتیجهاش چیزی جز نابود شدن کار ادبی و هنری آن فرد نخواهد بود. فکر کردن به اینکه توانستهای قلههای موفقیت را طی کنی و در طول چند ماه به اندازهای مخاطب داشته باشی که هوشنگ گلشیری در ده سال نداشته است به راحتی میتواند موجب درجا زدن و ایستایی هنری و ادبی فرد باشد. برای اینکه پوچ بودن این داستان بیشتر آشکار شود کافی است نگاهی به آمار فروش کتابهای کسانی بیاندازیم که در فیس بوک فن پیجهای چندین هزار نفری دارند. به سختی تعداد فروش کتاب این افراد از چند ده بیشتر میشود. به این دلیل ساده که مخاطب آسان گیر فیس بوکی وقتی که پای هزینه کردن و پرداختن از جیب به میان بیاید حتی به اندازه یک منوی مک دونالد هم حاضر نیست برای نویسنده به ظاهر مورد علاقهاش هزینه کند.
در این میان هم هستند افرادی که میکوشند با شبیه سازی موفقیت دیگران این دسته از کمبودها را جبران کنند و با به رخ کشیدن تعداد مخاطبان فیس بوکی و یا تعداد لایکها برای خود در محافل ادبی و هنری نامی دست و پا کنند. دوستی را میشناسم که خود را شاعر و نویسنده، روزنامهنگار و مدافع حقوق بشر میخواند و برای خود فن پیج درست کرده و تقریبا هر هفته با فرستادن دعوتنامه از دوستانش میخواهد که فن پیجش را لایک کنند. همین دوست در پای نوشتهای کامنت گذاشته بود که: «این آدرس صفحه من است که چند تن از دوستانم برای جمع آوری آثارم ساختهاند. چنانچه مایل بودید به نوشتههایم دسترسی داشته باشید به آن بپیوندید. »
گرچه این مخاطب سازی و یا روشهای جذب مخاطب ممکن است به ظاهر ضرری برای دیگران نداشته باشد اما من به شخصه معتقدم که نتیجه شبکههای اجتماعی برای ادبیات و هنر ایران، از دو جهت بسیار مخرب است. یکی آنکه خالقان آثار هنری و ادبی ایران را به سمت ساده انگاری و به دست آوردن دل مخاطب مجازی به هر قیمتی سوق میدهد و شکل جدیدی از هنر بازاری و روزمره را پدید میآورد و از طرف دیگر با ارضا شدن هنرمند و نویسنده با تحسینها و تشویقهای غیرواقعی یا اغراق شده، میل و رغبت برای بیشتر خواندن و بیشتر یاد گرفتن در فرد از بین خواهد رفت. هر چند مخاطبان اصلی ادبیات و هنر نباید خیلی نگران آینده باشند. چون زمان نشان داده که ممکن است مدتی بتوان با تکیه کردن بر مخاطبان تصادفی و یا سوار شدن بر موجها نامی برای خود دست و پا کرد اما آنچه در نهایت باقی خواهد ماند هنر و ادبیات ریشه دار و فکر شده است.
در این میان اگر نهایت توهم برای هنرمندان و نویسندگان درگیریهای شخصی و تاثیر بر ادبیات و هنر ایران باشد، این توهم در میان فعالان سیاسی و اجتماعی و روزنامهنگاران، موجب نتایج مخربی خواهد شد که شاید به این سادگیها قابل اصلاح نباشد. شاید بهتر باشد لایکهای فیس بوک را خیلی جدی نگیریم. ممکن است خیلی از آنها حتی نوشته ما را نخوانده باشند. شاید بهتر باشد چند صباحی از فضای مجازی بیرون بیاییم و پا به دنیای واقعی بگذاریم. آن وقت میتوانیم قضاوت کنیم که چند درصد از دوستدارانمان بیرون از فیس بوک هنوز به یادمان هستند.

کلیدواژه ها: ادبیات, امید کشتکار, شبکه اجتماعی, شهرت, فیسبوک, لایک |

لایک به نوشته شما D:
همون کسانی که در دنیای مجازی به قول شما پرطرفدار هستند
بهتر از هر کس دیگه ای می دونن چون در عالم واقعیت جایگاهی ندارند ( به هر دلیلی )
خودشون با دنیای مجازی سرگرم کرده اند
و یکی از دلایل رو آوردن به دنیای مجازی همین امر که می خواهند در دنیای واقعی شناخته بشوند
نوشتهی بسیار ضعیف و سطحیای هست! و تا حدود بسیار زیادی فاشیستی! خب کسی دوست داره بنویسه و تریبونی در اختیارش قرار میگیره و مینویسه. گذر زمان هم همه چیز رو ثابت میکنه. اینکه چه کسانی تفننی مینویسن و کیا نوشتن براشون دغدغه هست، اینکه کیا دلی مینویسن و کیا دغدغهمندانه مینویسن. اینها همه مشخص میشن در گذر زمان. به نظرم برای جامعهای مثل جامعهی ما که هر صدایی توش بسته شده بوده تا سالها (کما اینکه هنوز بستست) و زدن هر حرفی مستلزم یک نوع حرفهایگری آکادمیک ابلهانه بوده، فیسبوک فضای خوبیه. خیلیهامون از یه سری نوشتهها شاکی میشیم گاهی وقتا، ولی دقیقا در حضور نوشتههای جفنگه که نوشتههای خوب ارزششون رو پیدا میکنن! به نظرم واقعا المان زمان رو باید در نظر گرفت. اینطوری نباید نگاه کرد که وقتی قرن ۱۶ شده بود تو فرانسه، فقط ولتر و روسو و دیدرو بودن که مینوشتن و هنوز هم سرجاشون هستن. دقیقا نوشتن در اونزمان گسترده شد و در گذر زمان بود که یک سری نوشتهها باقی موندن و شدن ولتر و روسو و دیدرو. از قضا کلیسای اونزمان هم از این خزعبلات زیاد بلغور میکرد که هر کسی امروز قلم دستش گرفته!
در بخش “فیس بوک سواری” دوبار عبارت “افزایش کیفی” را عنوان کرده اید. به گمانم منظورتان “افزایش کمی” بود.
آیا این مشکل موقتی نیست؟ در فیسبوک به سرعت برخی چیزها مد می شود و بعد از چند وقت فراموش می شود. این سازمان خودش مجبور است به تعادل برسد وگرنه به کجا ختم می شود؟ آیا امکان دارد کار ادبی بی کیفیت برای مدت طولانی در رسانه ای آزاد در اوج بماند؟ یا آنطرف قضیه آیا آنهایی که بهتر می دانند و می نویسند نباید مطلب بهتر با ترفند بهتر به مشتری برسانند؟
کاش این متن کمی حرفه ای تر نوشته می شد. یک تحلیل خوب اونقدر نیازی به مثال شخصی نداره. گرچه با موارد ادعا شده موافقم.
نوشته خوبی بود. موافقم که فیس بوک تریبون سهل الوصولی ارائه میکند که برای اولین بار در تاریخ بشریت موجود است و میتواند تلاش نویسنده را برای جذب مخاطب کاهش میدهد. اما تصور میکنم بعد از اینکه یک نویسنده تفاوت شهرت کاذب و شهرتی را که بواسطه خلق آثار ادبی وزین را در زندگی شخصی خود احساس کرد. به نوعی به سمت تولید کارهای عمیق تر پیش برود.
از سوی دیگر تصور میکنم فیسبوک میتواند با تولید محتوایی که به سرعت قابل هضم است مخاطب را بدعادت کند.
به بیان دیگر من بیشتر از تاثیر فیس بوک رو نویسنده ها به تاثیر فیس بوک روی مخاطبین احتمالی فکر میکنم که زمان محدود تری را به مطالعات عمیق تر اختصاص خواهند داد.
خيلی ممنون
شايد بهتر باشه به عنوان يه فرهنگ دوست به لايكهای كه ميكنم بيشتر دقت كنم.
تا حدودی موافقم. اما این دلیلی برای عدم حضور در چنین فضایی نیست.