نگاهی به فیلم سنگ صبور عتیق رحیمی
روسپیگری و همخوابگی؛ بهانهای برای کشف دنیای زن افغان
2 Mar 2013
■ امید کشتکار
»اتاق کوچک است. چهارگوش. خفه. به رغمِ دیوارهایی روشن و به رنگ آبیِ آسمانی، و دو پردهی آویزان با طرحهای پرندگان مهاجری ثابت و بیتحرک با بالهای گشوده در پهنهی آسمانی زرد و آبی. با سوراخهایی در اینجا و آنجا، که باریکههایِ نور آفتاب را از خود عبور میدادند تا روی خطوطِ رنگ ورو رفتهی گلیم به آرامش برسند. در گوشهی انتهاییِ اتاق پردهی دیگری هست. سبز، بیهیچ طرحی. پردهای که دری بسته، شاید هم یک انباری را پوشانده. «(ترجمه سیامند زندی)
این جملات پاراگراف اول رمان «سنگ صبور» نوشته عتیق رحیمی است که پنج سال پس از بردن جایزه معتبر ادبی گنکور در سال ۲۰۰۸ به کارگردانی نویسندهاش سر از پرده سینماها درآورده. آن هم با بازی یک بازیگر صاحب نام ایرانی: گلشیفته فراهانی.
سنگ صبور از مهمترین فیلمهای هنری فرانسوی اکران سال ۲۰۱۳ است. به خصوص از آن جهت که براساس کتابی ساخته شده که در فرانسه بسیار خوانده شده است. اما برای ما ایرانیها این همه اتفاق نیست. حتی زبان فارسی فیلم نیز میتواند آن قدرها مهم نباشد. آن چیزی که سنگ صبور را برای مخاطب ایرانی با اهمیت میکند یکی حضور گلشیفته فراهانی در یک فیلم خوش ساخت است به خصوص پس از جنجالهایی که سال گذشته در پیرامونش شکل گرفت. جنجالهایی که پس از انتشار تصویر و ویدئوی برهنه شدنش در یک تیزر تبلیغاتی ابتدا فضای مجازی و سپس بخش عمدهای از جامه ایرانی را درنوردید. و دیگری نگاه نو و دیگرگونه رحیمی است به جنبههای کشف نشده زنان افغان.
سنگ صبور از آن دسته فیلمهایی است که بر پایه بازیگر ساخته میشوند. از این جهت تصور اینکه این فیلم بدون بازی گلشیفته چه سروشکلی پیدا میکرد، بسیار مشکل است. گلشیفته فراهانی به خوبی از پس بازی در این نقش سخت برآمده. کاراکتر زن جوان را از آن خود کرده و با ظرافتهای بازیاش به فیلم شکل و جهت درستی داده. گرچه ریتم فیلم کند است اما شکلهای متنوع بازی گلشیفته توانسته تماشاگر را تا انتها با خود همراه کند. بدون شک از زمانی که گلشیفته ایران را ترک کرده سنگ صبور بهترین هنرنمایی سینمایی اوست. ادامه روند حضور نه چندان دلچسبش در فیلم «خورش مرغ آلو» مرجانه ساتراپی و همینطور یکی دو فیلم ناموفق دیگر، میتوانست او را به راحتی از چرخه سینمایی فرانسه و آمریکا حذف کند. اتفاقی که البته با بازی قابل قبولش در فیلم عتیق رحیمی احتمالا به این زودیها پیش نخواهد آمد.
سنگ صبور فیلمی است که فیلمنامهاش را عتیق رحیمی و ژان کلود کریر نویسنده شهیر فرانسوی نوشتهاند و محصول فرانسه و افغانستان است. ماجرای فیلم حول محور یک زن جوان میگردد که همراه دو دختر و شوهر در کما رفتهاش (با بازی حمید جاودان بازیگر ایرانی ساکن پاریس) در خانهای نیمه ویران و در شهری که اکنون خط مقدم جنگ است زندگی میکند. شوهر که از مجاهدان افغان بوده تیر خورده و حالا جسم بیتحرکش تبدیل شده است به سنگ صبور زن جوان تا رازهای پنهانیش را بیان کند. در این میان او با سرباز جوانی به بهانه پول رابطه جنسی برقرار میکند و این رابطه موجب آن میشود که در انتهای فیلم پنهانیترین راز زندگیش را به زبان آورد.
عتیق رحیمی در داستانش نگاهی دیگرگونه به جنگ و آنچه بر جامعه درد کشیده افغانستان گذشته است، دارد. او بدون آنکه دست به اغراق بزند یا شعار سر دهد، از دردهایی برای مخاطب غربیاش میگوید که به واقعیت عینی افغانها تبدیل شده است. از جنگ، کشتارهای بیدلیل، تجاوز، بچه بازی، فقر، خرافات دینی و…. در میان همه این گفتنیها اما آنچه از همه پررنگتر است نقش زن و رابطه جنسی است، چیزی که گویا گمشده دنیای زنهای افغان است. هنگامی که زن جوان فیلم از عشقبازیهایش تعریف میکند یا وقتی که شوهرش را فاقد توان جنسی معرفی میکند، مخاطب را به دنیایی میبرد که گویا تاکنون کشف نشده باقی مانده است. دنیایی که در آن زن افغان جنگ کشیده فقیر نیز نیاز به همخوابگی عاشقانه را طلب میکند.
در یکی از دیالوگهای کلیدی فیلم، گلشیفته خطاب به شوهرش میگوید «مردایی که نمیتونن عشق بازی کنن، میجنگن » (نقل به مضمون) به گمانم این جمله کلید فهم دنیای سنگ صبور است. در افغانستان عتیق رحیمی گرچه جنگ و فقر همه چیز را در چنبره خود گرفته اما هنوز هم دنیای رمزآلود سکس و عشق میتواند به زن جوانی انگیزه ادامه زندگی بدهد. در سکانس انتهایی فیلم، هنگامی که نخستین رنگهای آرایش را روی صورت گلشیفته میبینیم، گویا باید این شخصیت را از ابتدا بشناسیم. انگار که او دوباره زاده و به قول خودش «پیامبر» شده است. این قدرت جادویی همخوابگی که زن جوان را از نو تعریف کرده، رمز سنگ صبور است. در نسبت رابطه زن جوان و سرباز افغان، میشود درک کرد که سرباز جوان با همه خجالت زدگیاش عاشق شده اما در شخصیت زن کمتر اثری از عشق به چشم میآید. گویا آنچه از این رابطه برای زن مانده لذت فراگیر یک همخوابگی کامل است که پیش از این و تاکنون از آن محروم بوده است. در جایی از فیلم زن جوان برای شوهرش نقل میکند که چگونه دست سرباز جوان را روی سینههایش میکشد و از این کار لذت میبرد. اتفاقی که گویا هرگز برای او پیش از آن و از فراز چندین سال زندگی مشترک پیش نیامده است.
سنگ صبور تصویرگر نسبت میان دنیایی است که بدوی زندگی میکند و به دنبال درک لذتهایی است که هرگز تجربه نکرده. تمام داستان پیرامون روابط جنسیای میچرخد که در جامعه سنتی و زن ستیز افغانستان بیش از هرچیز دیگری منفور و مستحق تکفیر است. آنچه در رابطه جنسی زن جوان و سرباز میگذرد بیش از آنکه یادآور روسپیگری باشد، نشانگر لذت جویی زن است. او به بهانه پول (که با آن آب و سرم میخرد) تن به لذتی میدهد که تاکنون تجربه نکرده. زن جوان به روشنی روسپی نیست، که اگر بود میتوانست در روسپی خانهای که عمهاش در آن زندگی میکند به این کار تن دهد و درآمدی داشته باشد، اما گویا آنچه او در پیاش است کشف و تجربه دنیای جدیدی است که پیش از آن در زندگیاش جایی نداشته است. او از یک طرف از ارضا شدن زودهنگام سرباز جوان گله میکند و از سوی دیگر جزئیات ریز به ریز این اتفاق را با لذت تمام برای سنگ صبورش بازگو میکند، آن هم به شیوهای بسیار بیپروا و با تاکید بر این نکته به شوهرش که «اگر میشنیدی حتما مرا میکشتی. »
از شخصیتهای مهم داستان، عمه روسپی زن جوان است. او که در فاحشه خانهای در شمال شهر زندگی میکند، راهنمای زن جوان در زندگی است. هم در زندگی زناشویی و هم در طرز تفکر و تلقی او از جهان. در جایی از فیلم زن سوالی را که درباره پیامبر اسلام در ذهن دارد با او در میان میگذارد و به تفسیر او از قرآن گوش میدهد. این زن روسپی در فضای فیلم نمادی است از زنی روشنفکر و امروزی. زنی که درک روشنی از دنیای اطراف خود دارد و فارغ از قید و بندهای دنیای مردسالار اطرافش میتواند بیاندیشد و زندگی کند. او میتواند آزادانه با هرکس که میخواهد بخوابد و آزادانه خود را بیاراید. شاد و سرزنده است و اتاقش در روسپی خانه جای امنی برای بچههای کوچکی است که در خانه خود ناچارند از ترس جنگ و سربازان به ظاهر مسلمان در زیرزمین غبارگرفته پنهان شوند.
اما به راستی آیا تمام حرف فیلم لذت جویی جنسی است؟ عتیق رحیمی در پشت این نشان دادن بیپروای همخوابگی به دنبال چه میگردد؟ شهلا رستمی در نوشتار کوتاهی درباره سنگ صبور از جسم بیتحرک شوهر فیلم با عنوان تخت روانکاوی زن جوان یاد میکند. تعبیری که بسیار بهجا مینماید. سنگ صبور که گویا قرار بوده فیلمی درباره جنگ باشد، بیش از آن فیلمی است درباره روانکاوی. فیلمی است درباره عقدههای جنسی ناگشوده نسلی از زنان افغان که از پس اشغال این کشور تاکنون از آنچه باید میداشتهاند محروم شدهاند. در جایی از فیلم زن جوان برای شوهرش نقل میکند که چگونه پس از همخوابگی با او به دلیل آنکه لذت کافی از عمل جنسی نبرده دست به خود ارضایی میزند، درست مانند وقتی که در برابر یک روانکاو قرار گرفته است. این زن از پس سالها سکوت و خویشتن داری که نشانهای از نادیده گرفتن زن در جامعه به شدت مردسالار افغانستان است، حالا فرصتی یافته تا ناگفتههایش را به زبان بیاورد. ناگفتههایی روی هم تلنبار شده.
زن جوان داستان حتی نامی از خود ندارد. و البته تفاوتی هم ندارد. عتیق رحیمی تیزهوشانه از نامگذاری او خودداری کرده زیرا احتمالا میپنداشته شخصیت داستانش میتواند هرکدام از زنان افغان باشد. یا اینکه میخواسته نمادی به دست ما دهد از سرزمینی که در آن هویت زن، فردی نیست و تنها برگرفته از جنسیت اوست. این زن میتواند هرکسی باشد. پشتو، تاجیک یا هزاره. میتواند هرجای افغانستان زندگی کند. تفاوتی ندارد. چون هویتش تنها در گرو جنسیت اوست نه فردیتش.
عتیق رحیمی بیشک در پی نوشتن داستان و ساخت فیلمی بوده است که از پس جنگ خانمانسوز افغانستان، نقبی به دنیای کشف نشده زن افغان بزند. نمایش محرومیت جنسی در این فیلم بیش از هرچیز یک استعاره است. استعارهای از دنیای رو به ویرانی از نسلی که همه چیزش را در گرو جنگ باخته است و حتی از سادهترین خواستههای خود نیز محروم است. رحیمی از پشت چهره غبار گرفته افغانستان به دنیایی نگاه میکند که پیش از آن برای تماشاگر وجود خارجی نداشته. او با جسارت به خصوصیترین وجه زندگی زن افغان وارد میشود و تصویری میسازد از ناگفتههای زندگی نسلی که با خون و جنگ و فقر و محرومیت آمیخته شده است.

کلیدواژه ها: افغانستان, امید کشتکار, زنان, سنگ صبور, عتیق رحیمی, فیلم |

سلام
با انکه فیلم را دیده بودم نکاتی از فیلم در این نوشته برایم روشن شد که در هنگام تماشای ان متوجه نشده بودم. فیلم دیدنی بود این نقد خواندنی. با تشکر.
“شمال شهر” شما جالب است، من که الان ساکن کابل هستم و زمانی هم ساکن تهران بودم می فهمم که “شمال شهر” آن طور که در تهران معنی می دهد اینجا معنی ندارد، نه آن خانه در شمال جغرافیایی کابل است، و نه شمال کابل شبیه شمال شهر تهران است…
جالب است که آن “شمال شهر” ی را که برای شما تهرانی ها معنی دارد به همه جا بسط می دهید…