تعریف جنگ از دید روانشناسی فروید
انسان و غریزه نابودی
23 Feb 2013
■ فاریا بارلاس
مبحث جنگ مبحثی است که همواره ذهن بشر را به خود مشغول کرده است. صلحگریزی انسان به خصوص مراجع قدرت به هنگام رویارویی با تنشهای اجتماعی و سیاسی، موضوعی است که درک صحیح آن به شناخت اصل رفتار کمک کرده و راههای دستیابی به صلحی پایدار و فراگیر را تسهیل میبخشد.
اینکه چرا تاریخ جنگ بسی طولانی و زمان صلح بسی اندک، معمایی است که پاسخ صریح و جامعی ندارد؛ چرا که جنگها دلایل گوناگون عمدتاً سیاسی ـ اقتصادی دارند و در این میان، عوامل جامعهشناختی و روانشناختی موثر که لایههای زیرین این دلایل را تشکیل میدهند، اغلب از دید تحلیلگران و اندیشمندان پوشیده میماند.
برای شناخت روانی مبحث جنگ میتوان از دیدگاه زیگموند فروید به عنوان بنیانگذار علم روانشناختی استفاده کرد. فروید کتاب توتم و تابو را در سال ۱۹۱۳ منتشر ساخت که جسورانهترین اثر اوست؛ زیرا موضوع آن روشن کردن رفتار اجتماعی به کمک روانکاوی بالینی است. به بیان دیگر نشان دادن سهم روانکاوی در روانشناسی ملتها از طریق تجزیه و تحلیل توتمگرایی است که نمایانگر رابطه انسان بدوی با یک ممنوعیت است.
مساله جنگ ناگزیر از جدایی از مبحث مرگ نیست. از دیدگاه روانشناسی هم ذات بودن مرگ با انسان بیهوده است. از تجربههایی است که نمیتواند بیش از آن گونه که برای انسان نخستین بود قابل تصور و واقعی فرض شود. این گونه است که ناخودآگاه ما مرگ خود را باور نداریم و رفتارمان چنان است که گویی مرگ ناپذیریم. آنچه ما ناخودآگاه انسان مینامیم، ژرفترین قشرهای روان مرکب از محرکهای پویشی است و مطلقا جنبه منفی هیچ انکار و تکذیبی در خود ندارد. در آنجا بسی چیزهای متضاد، یکدیگر را میپوشانند و از این رو از مرگ خودمان که نمیتوانیم جز محتوایی منفی به آن بدهیم نیز خبر ندارد.
اساسا فروید معتقد است که تضاد میان انسانها و حیوانات با توسل به قدرت و خشونت خاتمه پیدا میکند. در انسانها چون اختلاف عقیده هم وجود دارد، این تضاد به بالاترین حد از انتزاع میرسد. اساسا کشتن و نابود کردن دشمن سبب ارضای یکی از غرایز انسانی است؛ ولی به تدریج در جامعه انسانی تغییراتی صورت گرفت و شیوههای توسل به زور به نفع حاکمیت حقوق تغییر کرد.
از دیدگاه روانشناسی غرایز انسانی را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: غرایزی که خواهان صیانت نفس بوده و میل به زندگی محسوب میشوند و این غرایز را تمایلات جنسی نیز مینامند. و دوم، غرایزی که خواهان نابودی و مرگ هستند و به عنوان غرایز پرخاشگری و تخریب شناخته میشوند. در عین حال هیچ یک از این غرایز به تنهایی فعالیت نمیکنند و غریزه نابودی در انسان را نمیتوان هرگز نادیده گرفت.
ناخودآگاه ما چنان که برای موجود نخستین هم صادق بود با دو رفتار معارض در برابر مرگ برخورد میکند و به ستیز میپردازد؛ یکی آنکه مرگ را چون از بین رفتن زندگی میداند و دیگری آنکه منکر آن است. بدین سان غرایز تخریب در انسان همواره موجود هستند، ولی رفتار قراردادی و وابسته به تمدنی که در برابر مرگ داریم، ما را تا حدودی از رفتارهای پرخاشگرانه دور میکند.
باید با این واقعیت مواجه شویم که غریزه همیشه توسط تمدن مهار نمیشود و جنگ لایههای اخیری را که تمدن بر روی ما نهاده را پاک کرده و انسان نخستین را دگر بار در وجود ما پدیدار و ما را مجبور میکند قهرمانانی شویم که مرگ خود را باور ندارند و بیگانگان را چون دشمنانی به ما مینمایاند که باید موجب مرگشان شد. جنگ به خودی خود از بین رفتنی نیست. تا زمانی که انسان هست، این غرایز انسانی هم وجود دارد. تنها میتوان این غرایز را پذیرفت و با آن مواجه شد.
فروید در پاسخ به سوالات آلبرت اینشتین در خصوص چرایی جنگها میگوید؛ مخاطبان اصلی پرسش «چرا جنگ» دولتمردان جهاناند و نه او و بعد اضافه میکند که مفهوم غریزه زندگی و در مقابل آن غریزه پرخاشگری یا تخریب، بیان تئوریک همان تضاد میان عشق و نفرت است. هر کنش و رفتاری به گونهای خودانگیخته، آمیزهای از عشق و تخریب است. قاعدتاً انگیزه های بسیاری باید همزمان با هم تلاقی کرده و بر هم تاثیر بگذارند تا کنش و رفتار انسان امکانپذیر شود. حال وقتی انسانها به جنگ فراخوانده میشوند، انگیزههای درونی مختلفی پاسخگوی توافق آنها با جنگ است.
وقوع وحشیگریهای بیشمار در تاریخ موید وجود و قوت چنین تمایلاتی است و مسلماً آمیزش تمایلات و تلاشهای تخریبی با دیگر غرایز لیبیدویی و معنوی، ارضای آنها را آسانتر می سازد. باید توجه داشت که محو کامل این تمایلات پرخاشگرانه انسان امکانپذیر نیست و تنها باید سعی داشت گرایش به گونهای هدایت شود که به صورت جنگ بروز نکند. البته در جوامعی که مردم آن متکی به مراجع قدرتی هستند که برای آنان تصمیم میگیرند، این امر به مراتب دشوارتر خواهد بود.
لازم به ذکر است که این دیدگاه فروید نسبت به مقوله جنگ است و الزاما مورد تایید تمامی روانشناسان نیست، مخصوصا آنان که به رفتارهای انسان متوسل به غریزه بشری نگاه نمیکنند؛ ولی از آنجا که فروید غرایز انسان را منبع انرژی اختصاصی برای رفتار انسان میداند، جنگ را هم در همان چارچوب جستجوی بشر برای کاهش تنش و ارضای نیازهای خویش میداند. با آنکه بیش از صد سال از بنیانگذاری علم روانشناسی و روانکاوی توسط زیگموند فروید میگذرد، دیدگاهها و تئوریهای وی همچنان به عنوان یکی از تاثیرگذارترین دیدگاههای روانشناسی، مطالعه و تدریس میشود و نگاه او به پدیده جنگ بر اساس غریزه انسانی، همچنان قابل تعمق و تامل است.

کلیدواژه ها: جنگ, غریزه, فاریا بارلاس, فروید |
