به بهانه دادگاه اسکار پیستوریوس، قهرمان آفریقایی
برخی تروريستها از برخی ديگر برابرترند
17 Feb 2013
■ امین بزرگیان
مقدمه
در روزهاي گذشته، توجه اصلي رسانه ها در قبال داستان اسكار پيستوريوس، قهرمان پارالمپيك و از اقليت سفيدپوست آفريقاي جنوبي، بر روي اشك هاي او در دادگاه بود. به عنوان مثال تيتر اصلي بي بي سي از ميان همه اتفاقات ريز ودرشت در دادگاه اين بود: “اسكار پيستوريوس وقتي اتهام قتل را در دادگاه شنيد، گريه كرد”. بهت و تعجبي در همه جا در قبال اين رويداد ديده مي شود. اين انتخاب و نيز برگزيدن عكس ها معناهايي را در خود دارد. همه دوست دارند ببينند كه او شوكّه شده است همچون خودشان. اين تنها كاري است كه از او در اين وضعيت انتظار مي رود. تفاوت وقتي روشن تر مي شود كه اين اتفاق را مقايسه كنيم با رويدادهايي شبيه به اين كه براي سياه پوستان يا مسلمانان در جامعه غربي رخ داده است. بي شك گريه هاي قاتل ارزش خبري چنداني پيدا نكرده اند و نخواهند كرد. به جز چند نوشته محدود كه به كودكي و وضعيت “محمد مراح” پرداخته بودند براي اكثر رسانه هاي فرانسوي، نام و دين و قوميت مراح براي چرايي تروري كه انجام داد، كفايت مي كرد. كسي به دنبال مادرش نگشت و گريه هاي خانواده اش جايي ثبت نشد. ديگر چندان اهميت نداشت كه مراح در یک خانواده پرجمعیت و در عین حال فقیر مسلمان در مناطقي از شهر تولوز فرانسه كه تبعیض، بخشی از زندگی روزمره است؛ رشد کرده بود. در این مناطق میزان بیکاری ۶۰ درصد است و مدارس نامناسب هستند. به این ها كافي است پلیس خشن و نژادپرست را هم اضافه کرد تا بتوان به چرايي رشد ايدئولوژي بنيادگرايانه در او و امثال او پي برد. ايدئولوژي اي كه هم حس تنفر او را از وضعيتش جهت مي دهد و هم به او وعده همان چيزي را مي دهد كه عميقا ندارد، يعني سعادت.
اگر چندان رويداد قهرمان پارالمپيك را نتوانيم در مقوله تروريسم بگنجانيم و بيشتر علاقمند باشيم آن را پرونده اي جنايي معرفي كنيم، رويداد ترورهاي نژادپرستانه “آندرس بهرینگ بریویک” نروژي را حتما به خاطر داريم. به خاطر داريم كه اولين مواجهات با او و نيز با قاتل كودكان در مدرسه “سندی هوک” در ايالات متحده اين پرسش بود كه آيا او سلامتي رواني داشته است؟ بيشتر خبرها و گزارش ها و پيام ها حول و حوش قربانيان اين رويدادهاست. كمتر از چيستي مجرم حرفي به ميان مي آيد به جز كنكاش در سلامت رواني اش.
اينكه ما همگي انتظار نداريم كه يك سفيد (يك غربي سفيدپوست) تروريست باشد با اينكه به واقعيت بي ارتباط نيست، اما بيش از آن حاوي مجموعه اي پيچيده از مكانيزم هاي تبليغاتي و سياسي است ـ نه آنگونه كه اسلامگرايان سياسي مدعي اند كه در اتاقي فرماندهي مي شود ـ كه از ايده هاي فرادستي فاوستي جامعه اي بر مي خيزد كه لازم دارد دشمنش طبيعتا تروريست باشد تا بتواند براي حفظ هويت خويش، خود را با او متمايز كند. اينجاست كه مي توانيم به كليت اين نابرابري در مواجهه با تروريسم و جنايت و ريشه هاي عمومي آن بيشتر دقت كنيم.
برخي علاقمندند با نوعي ساده سازي و با شيوه اي شرق شناسانه اما به گونه معكوس، شهروندان اروپايي را در قبال سياهان و مسلمانان و شرقي ها نژاد پرست و خشن نمايش بدهند؛ يك خشونت عريان با همان كيفيتي كه خود آن را تجربه كرده اند. حداقل تجربه شخصي نگارنده و واقعيت رشد فرهنگ دموكراتيك و از آن مهمتر قوانين در اين جوامع، اين شكل از سياه نمايي ها را به تمسخر خواهد گرفت. اينكه “در جامعه غربي نژاد پرستي هست” (١) با اينكه “جامعه غربي نژاد پرست است”؛ دوگزاره كاملا متفاوت اند.
بحث در اينجا نه بر روي اين دست روحيات شيعه گرايانه بين سكولارهاي ايراني (مظلوم نمايي از ظلم غربي ها) بلكه توجه به نابرابري هايي است كه در ناخودآگاه جمعي جامعه غربي براي حفظ موقعيت سروري اين جامعه نسبت به ديگران، توسط رسانه ها و گفته ها تبليغ و تشديد مي شود، و در مواقعي مثل همين مواجهه با تروريسم خود را نشان مي دهد.
متن كوتاه زير نوشته اي است از خوان ريكاردو كول، استاد تاريخ دانشگاه ميشيگان درباره تفاوت نگاه به يك “تروريست سفيد” و يك “ديگر تروريست”. يادمان نرود كه نويسنده، خود سفيد پوست و جزء بدنه اصلي جامعه غرب است. او به جدّ فرهنگ عمومي و رسمي و دولتي را هم مي تواند نقد كند و هم اين كار را مي كند. اين امكان و اين توانايي، تفاوت جوامع دموكراتيك با جوامع شبه استبدادي است كه نبايد هيچ منتقدي آن را فراموش كند.
ده تز درباره تروريست هاي سفيد ـ خوان ريكاردو كول
يك.
تروريست هاي سفيد پوست را ” مردان مسلح” مي نامند. اين نامگذاري چه معنايي دارد؟ يعني فردي با يك تفنگ؟ آيا اين تعريف شامل هركسي در ايالات متحده نيست؟ در حالي كه تروريست هاي ديگر فقط “تروريست” ناميده مي شوند.
دو.
تروريست هاي سفيد ” منزويان پرمشكل” معرفي مي شوند، اما به ديگر تروريست ها هميشه اين شك وجود دارد كه در حال مشاركت در بخشي از يك دسيسه بزرگ اند حتي زماني كه آنها به طور واضح منزوي و پر از مشكل اند.
سه.
انجام مطالعه اي درباره خطر تروريست هاي سفيد در دپارتمان امنيت ميهني شما را به خدمت يك عضو سفيد و عصباني كنگره خواهدبرد. اما انجام تحقيقات درباره انواع ديگر تروريست ها يك ارتقاي تضمين شده است.
چهار.
با خانواده تروریست سفید مصاحبه میشود، درحالیکه با گریه میگویند در عجبند که کجا به بیراهه رفته است. اما با خانواده دیگر تروریست ها تقریبا هرگز مصاحبه صورت نمیگیرد.
پنج.
تروریست های سفید به عنوان حاشیه یا استثناء تصور میشوند، ولی ظاهرا دیگر تروریست ها امری رایج و معمول هستند.
شش.
تروريست هاي سفيد، اتفاقات و هيجاني پيش بيني ناپذيراند همچون گردبادها. اما ديگر تروريست ها توطئه هايي بلندمدت اند.
هفت.
تروريست هاي سفيد، هيچگاه “سفيد” ناميده نمي شوند. اما ديگر تروريست ها با وابستگي قومي شان معرفي مي شوند.
هشت.
هیچ کس تروریست های سفید را سمبلی از مردم سفید نمیداند، ولی ترورویست های دیگر به عنوان سمبلی از جوامع خودشان در نظر گرفته میشوند.
نه.
تروريست هاي سفيد، الكلي، معتاد و يا بيمار رواني شناخته مي شوند. اما ديگر تروريست ها سالم و پاكيزه و كاملا عاقل معرفي مي شوند.
ده.
هيچ كاري وجود ندارد كه شما بتوانيد در قبال تروريست هاي سفيد انجام بدهيد. كنترل اسلحه، آنها را متوقف نخواهد كرد. سياست و برنامه اي دولتي نمي تواند آنها را تحت فشار قرار دهد. اما صدها ميليون دلار در پليس و ديگر مراكز امنيتي بايد خرج بشود، و همچنين در سازمان مديريت امنيت حمل و نقل، كه بتوانند در سال، نزديك به شصت ميليون نفر [در فرودگاه ها و ايستگاه هاي قطار و غيره] را براي جستجو، بازرسي بدني كنند تا با “ديگر تروريست ها” مواجه نشوند.
——————————–
پینوشتها:
ـ عنوان یادداشت اشاره اي است به اين جمله در رمان قلعه حيوانات نوشته جرج ارول كه: همه حيوانات با هم برابرند تنها برخي حيوانات از برخي ديگر برابرترند.
(١) براي نمونه نگاه كنيد به این مطلب
ـ یادداشت خوان ریکاردو کول در منبع اصلی

کلیدواژه ها: اسکار پیستوریوس, امین بزرگیان, تروریسم, دادگاه, سفیدپوست, نژادپرستی |

شروع مقاله به نظرم ضعیف بود.در مورد این دونده واژه تروریست سنگین بود بخاطر همین هم خود شما از اواسط بحث،موضوع رو بردی سمت قاتل نروژی چون اون بیشتر جای بحث داره تا یه دونده مشهور که دوست دخترش رو کشته
خب الان یه بازیکن فوتبال مسلمان هم اگه دوست دخترش رو میکشت تیتر اول خبرگزاری ها گریه فرد بود اگه گریه میکرد.چیز عجیبی نیست.
من با فحوای کلام شما موافقم ولی بنظرم این روش شما که از اتفاقات روزمره که شاید خیلی هم به موضوع تو ذهنتون مربوط نباشن استفاده میکنین تا موضوع رو برای خواننده ملموس تر باز کنین،خیلی موفق نیس.مورد مشابه برمیگرده به خوشحالی بالوتلی بعد گل زدن
با احترام
ممنون جناب يزداني از نظرتان
مساله اصلي مواجهه با مجرمين ودر مرحله ديگر تروريست هاست. اينكه دونده سفيدپوست آفريقايي را رسانه ها و افكار عمومي به مثابه يك استثنا روايت مي كنند و مي فهمند. اين شوكه شدن از لحن،،نوشته ها و عكس هاي رسانه ها قابل مشاهده است. چيزي فراتر از شوكه شدن جامعه از جرم يك سلبريتي مشهور. پيش از هر جرمي روايت عام به مجرم و تروريست چهره و نام داده است. مشخص شدن مختصات او از درون مكانيزم هاي ديگري بيرون آمده كه بايد درسطحي گسترده تر مشاهده بشوند. اينكه گريه مجرم به جاي هر چيز ديگري ارزش رسانه اي تاپ پيدا مي كند گوياي يك ناخودآگاه جمعي است كه اساسا گريه يك مجرم-ديگري را نمي بيند كه بخواهد تيتر وعكس يكش بكند. اين تمايز گذاري بين مجرمين را در دستگاه هاي ديگر هم مي توان پيدا كرد: مثلا مجرميني كه مي توانند مصاحبه و گريه كنند مثل خفاش شب و آنهايي كه نمي توانند واز اساس حذف شده اند مثل يك زن روسپي. اينكه از اتفاقات روزمره شروع بايد كرد يا نه بنظرم تنها همين كار را بايد انجام داد. ما چيزي جز زندگي روزمره و رويدادهايش نداريم تا بتوانيم وضعيت را شرح دهيم. درباره باروتلي هم اگر پي نوشت هاي همين نوشته را ملاحظه كنيد لينكي هست به برخي مقالات و نوشته ها در مجلات غربي و نويسندگان معتبر كه جمع آوري كرده بودم و رابطه باروتلي و حركات نمادينش با مبارزه بر ضد نژاد پرستي را هم زمان با آنوقت كه من به آن اشاره كرده بودم، شرح داده شده است. ممنون