بیشعوران
بیشعوری در آینه
28 Jan 2013
■ محمود فرجامی
سال 86 بود که یکی از آشناهای ساکن خارج از کشور پیغام داد برای دیدن خانوادهاش چند هفتهای به تهران میآید، اگر چیزی لازم داریم بگوییم که بیاورد. من هم سفارش کتاب دادم و چون اطلاعات دقیق و زیادی از کتابهای روز دنیا در زمینهی تخصصیام داشتم برایش نوشتم «چند تا کتاب طنزآمیز جالب به صلاحدید خودتان»!
صلاحدید آن جناب چیزی بود که بر زندگی من و بعدا شاید خیلیهای دیگر اثر گذاشت: در میان کتابها، یکی کتابی بود درباره Assholism که در صفحهی اول آن چند کلمه با حروف درشت چاپ شده بود “تقدیم به شما با آرزوی بهبودی. دوستار… “. کمی برخورنده بود اما به نظرم خوشمزه رسید و همینکه چند صفحهای از آن را خواندم کار از مزه گذشت و به درگیری رسید. درگیری با متن و با خود!
نویسنده، با نام خاویر کرمنت، ایدهی درخشانی را به کتابی طنزآمیز تبدیل کرده بود: اینکه Assholism (که من آنرا به بیشعوری ترجمه کردم) نه یک سری اخلاق و صفات ناپسندِ قابل چشمپوشی، که یک بیماری خطرناکِ انسانی است که حتما باید معالجه شود والا فرد بیمار (بیشعور) را به سوی نابودی و عذاب دادن خود و به خصوص جامعه و اطرافیانش میکشاند. البته کتاب، کتابی بود طنزآمیز و قرار بود جدی گرفته نشود، خاصه آنکه نویسنده در ابتدا و چند جای کتاب اشاره کرده بود که تمامی اسامی و وقایع خیالی هستند و این کتاب را نباید جدی گرفت. من هم به عنوان یک طنزنویس قرار بود که بیش از همه حواسم باشد که متنهای طنزآمیز و شوخ طبعانه را که در ظاهر به طور جدی نوشته میشوند را با متنهای جدی اشتباه نگیرم و به قولی سرِ کار نروم؛ اما اتفاقی عجیبی داشت میافتاد: با هر صفحه از کتاب احساس میکردم چیزی در خودم کشف میکنم و هربار که جلوی آینه میرفتم ناخودآگاه چیزی زیر لب میگفتم. چیزی که نامفهوم بود و من هم دوست نداشتم بفهمم چیست اما هر روز بلندتر و واضحتر میشد تا جایی که دیگر نمیشد نشنیدش: «تو هم بیشعوری!»
سابقهی حرف زدن با آینه را از بچگی داشتم و از قربان صدقه رفتن تا درددل و استدلال و حتی فحش و کتککاری را با انواع آینهها (به ویژه آینههای دستشویی که علاقه خاصی به آنها دارم) تجربه کرده بودم اما هیچوقت نشده بود که چشم در چشم طرف بدوزم و با حالتی آمیخته از ترحم، انزجار و شهود به یارو بگویم «بیشعوری!»
- چی گفتی؟
– گفتم بیشعوری!
- خودت بیشعوری.
– من هم دقیقا منظورم همین بود!
- اصلا این بیشعوری که این روزها شده ورد کلامت یعنی چه؟
بیشعوری یعنی تجاوز آگاهانه به حقوق دیگران. مخلوط غریبی از حماقت و زرنگبازی و بیشرمی. دیگران را احمق فرض کردن و خود را به خریت زدن برای رسیدن به چیزی که شایستهاش نیستی. به قول قدیمیها: خرمرد رندی. سواستفاده از موقعیت شغلی، اجتماعی، خانوادگی و عاطفی. تبدیل کردن مهارت و تخصص به ابزاری برای دوشیدن دیگران یا تحقیرشان یا تجاوز به حقشان، در حالی که میدانی کارت اشتباه است.
- ریشت را بزن. کفها خشک شدند. دنیا پر است از آدمهای احمق. که چی؟
بیشعورها اتفاقا احمق نیستند، خیلی هم زرنگ هستند. آدم احمق نمیفهمد و رفتار ناخوشایندش ناشی از کمبودِ آگاهی، تخصص و سواد است. آدم بیشعور معمولا اینها را به اندازه کافی، و گاهی بیش از اندازه دارد، اما کمبودِ شعور دارد. نمیتوان گفت پزشک متخصصی که در مطب خصوصیاش بیماران را سه تا سه تا ویزیت میکند و معمولا به حرف هیچکدام هم درست گوش نمیدهد؛ نمیفهمد، بیسواد است و از حقوق حداقلی بیماران و وظایف خودش آگاهی ندارد. همینطور در نظر بگیر سیاستمدارها را، فیسلسوفها را، اساتید دانشگاه را، روزنامهنگاران را، مهندسان را، وکلا را، نظامیان را، آیتاللهها را…
- هوی هوی… دیوار موش دارد و موش هم ای بسا که چشم و گوش نظام باشد. مریضی برای خودت و من میخواهی دردسر درست کنی؟ اوهوم… بنده همینجا خدمت برادران و ای بسا خواهران گمنامی که احتمالا مشغول گوش دادن به مکالمات ما باشند ضمن عرض سلام و خسته نباشید و تشکر فراوان عرض کنم که اینجانب، آینه مستراح همچون دل مومن صاف و بیغش میبوده باشم کاملا از یاوههای این عنصر معلومالحال تبری جسته، پایبندی نظری و عملی خود را به اصل مترقی…
××××××
مشکل بزرگ بیشعوری آن است که همهی افراد از هر سن و جنس و طبقه، به راحتی به آن مبتلا میشوند. بیشعوری با بخشهایی از مغز که با قدرت و زرنگی مرتبط هستند میآمیزد و از آنجا که هر فردی، در هر موقعیتی به هر حال از قدرت و زرنگی بیبهره نیست پس همه در خطر ابتلا به آن هستند.
هر چه قدرت بیشتر، خطر ابتلا به بیشعوری هم بیشتر. اما این به آن معنا نیست که صرفا کسانی که با داشتن پول و اسلحه و تریبون و تیغ جراحی و قلم و تسبیح قدرت ظاهری زیادی دارند بیشعور میشوند. آنها البته در خط مقدم اند اما قسمت تراژیکتر داستان آنجاست که قدرت فقط در اینها نیست. دوست داشته شدن، بچه بودن، ترحمانگیز بودن و مواردی از این دست هم قدرت فراوانی در اختیار شخص قرار میدهند که به راحتی میتواند از آنها سواستفاده کند و روزگار دیگران را سیاه کند. ما به راحتی میتوانیم قدرتمندان را که فاصلهای دور از ما دارند به بیشعوری متهم کنیم و کارهای بیشعورانهشان را رصد کنیم اما بسیار برایمان دشوار است که بپذیریم دوستمان، برادرمان، دخترمان، شوهرمان و مادرمان بیشعور است. و از آن سختتر آن است که بپذیریم خودمان هم بیشعور هستیم. یا دست کم نشانههایی از آن را داریم. وقتی هم که حاضر به قبول نقص یا بیماریای نباشیم، هرگز پی درمانش نخواهیم رفت. متاسفانه یا خوشبختانه، این تنها بیماریای است که تحریم و کمیابی دارو، تاثیری بر درمان آن ندارد (در عوض باعث و بانیاش بیشعورانند)
ترجمه کتاب بیشعوری، که مرا وادار کرد بارها و بارها آن را بخوانم، به من کمک کرد به بیشعوریام پی ببرم، پی درمانش برآیم و تا حدودی بر رفتار زنندهای که داشتم غلبه کنم. متاسفانه مطالعه آن کتاب الزاما به معنای رهایی از بیشعوری نبود، نشان به آن نشان که توسط ممیزان اداره کتاب وزارت ارشاد جمهوری اسلامی – که لابد آن را خوانده بودند- برای انتشار فاقد صلاحیت تشخیص داده شد. به این ترتیب سه چهار سال پس از ترجمهاش و بارها تلاش ناموفق برای چاپ کتاب در بازار نشر رسمی کتاب در ایران، سرانجام آن را در اردیبهشت سال 90 به صورت فایل پی دی اف بر روی چند وبسایت منتشر کردم که بی درنگ مورد استقبال قرار گرفت. این کتاب – که در مقدمهاش ماجراهای مضحک انتشار آن را مفصلتر شرح دادهام- همچنان از صفحه رسمی آن قابل دریافت است.
پس از آن، تا به امروز، صدها نامهی عموما محبت آمیز دریافت کردم که کتاب را مفید و اثربخش یافته بودند و بسیاری هم از مترجم حمایت مالی کردند که از همگی سپاسگزارم.
کتاب اصلی در آمریکا نوشته و برای بار نخست در سال 1990 چاپ شده بود. از اینرو بسیاری از وقایعی که به عنوان شاهد مثال (و معمولا به صورت تغییر یافته، احتمالا برای پرهیز از دعواهای حقوقی) به آنها اشاره شده بود برای خواننده فارسیزبانی که بیش از بیست سال بعد آنها را میخواند ناآشنا بود. و از سوی دیگر، با اینهمه مصادیق جدید و وطنی برای بیشعوری که از در و دیوار باریدن گرفته، چه نیازی به آنهمه زحمت برای یافتن مرجع ضمایر و اشارات، و بعد توضیح به خواننده که منظور چه بوده است؟ چنین بود که در طول چند سال، با جمع کردن خاطرات و مشاهدات خودم و همینطور نظرات و تجربیات خوانندگان کتاب – که خوشبختانه اکثرا از بند این بلای خانمان سوز رستهاند یا دارند میرهند (یا امیدوارم که برهند!) تصمیم به انتشار نسخه وطنی کتاب بیشعوری با تمرکز بر شناخت علائم بیشعوری و روش مقابله با این بیماری و مبتلایان به آن برآمدم.
این نوشتهها به صورت دنباله دار در سایت تهران ریویو منتشر میشوند. لطفا برای مبارزه با بیشعوری که سخت در حال گسترش است این مطالب را به دیگران نیز معرفی کنید (لازم نیست به آنها یادآوری کنید که بیشعور هستند یا گیرِ بیشعوران افتادهاند. خودشان متوجه خواهند شد. همانطور که من و شما شدیم!).

کلیدواژه ها: بیشعوری, طنز, محمود فرجامی |

besyar aliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii mese ghabliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
دستمريزاد!
فقط دو چيز به ذهنم ميرسد. نخست اينكه من هم مانند شما اين را طنز نميدانم. موضوع، موضوعي كاملاً جدي ست و پرداخت شما هم بيشتر جدي ست تا طنز.
ديگر اينكه به نظر نميرسد ترجمه تان از عنوان آن كتاب، و با توضيحاتي كه بعد داده ايد، ترجمه ي دقيقي باشد. برخلاف نظر شما كه “بيشعور”، احمق نيست و زرنگ ست و خيلي وقت ها تخصص و سواد هم دارد، “بي شعور” در زبان فارسي؛ به فرد احمق، نادان، بي عقل، بي هوش و بي ادراك اطلاق ميشود (ر.ك. لغت نامه دهخدا و معين و استنادات آنها) لذاست كه شايد نام عموميِ “بي شرف” (باز هم با رجوع به همان منابع) هم ترجمه ي دقيق تري باشد و هم نام مناسب تري براي اين دسته از انسان ها كه زير ذره بين شما هستند.