Home

Titleقصه‌های اساطیر ـ قسمت نهم

عصای ناقصی دارم …

13 Dec 2012

■ محمود فرجامی
Font Size + | - Reset
 در قصه قبلی تا به اینجا رسیدیم که هرمس، پسر زئوس و مایا، به سلنه سپرده شد تا هم تربیت شود و هم از چشم هرا، زن اول زئوس دور بماند. هرمس خیلی خوب تربیت شد و در شش روزگی یک رمه گاو را دزدید. گاوها از آنِ آپولون، پسر زئوس بودند که سالها پیش معبد آپولون را بنا کرده بود و هم‌زمان با جذب مومنین و عبادت‌کنندگان، گاو می‌پروراند (سنتی که تا امروز کمابیش رعایت شده).

آپولون ساتورها را دنبال دزد گاو فرستاد و از آن سو خودش رد پاها را عقب عقب دنبال کرد تا همگی رسیدند به در غاری که آن جا سلنه، پری زیبا، هرمس را نگهداری می‌کرد.

اینکه هرمس فرزند زئوس، برادر آپولون و جزو جاودانان است لو رفت. اما اینها زیاد برای آپولون مهم نبود، او بیشتر به گاوهایی فکر می‌کرد که از رمه‌اش ناپدید شده بودند. آپولون که خودش در چهارروزگی به کار و کاسبی روآورده بود و معبد ساخته بود، مطمئن بود دزدی گاوها کار همین پسر بچه است اما هرمس زیر بار نمی‌رفت و دائم به اینکه جزو خدایان و فرزند زئوس است اشاره می‌کرد. مساله‌ای که اطمینان آپولون را بیشتر می‌کرد! دست آخر قرار شد هرمس به رود استوکس، رود سیاه مرگ، سوگند بخورد؛ چرا که جاودانان نمی‌توانستند سوگند دروغ بخورند (سایر چیزها را می‌توانستند).

هرمس گفت: «به استوکس سوگند نه گاوهای شما در غار ماست و نه چشم من تا به حال به دزد گاوها افتاده.» سوگند صادقانه‌ای بود ولی اشتباه هرمس این بود که حساب این که آپولون خودش خدای معبد و کلاه شرعی است را نکرده بود. به این ترتیب آپولون که دید آن بچه هر فنی را حریف است تصمیم گرفت او را با پس گردنی ببرد پیش زئوس تا تکلیفش را روشن کند، اما تا دستش رفت عقب هرمس شروع کرد به آوردن یک صدای عجیبی که همه را مبهوت کرد.

آن صدا، صدای موسیقی بود و با چنگی نواخته می‌شد که هرمس از لاک یک لاک‌پشت و روده‌های دو گاو از رمه آپولون ساخته بود.

آپولون درجا شیفته‌ی چنگ شد و با صدایی که می‌لرزید گفت «من… عصای ناقصی دارم… مسئولیت پیام‌رسانی ناقابلی دارم… حاضرم اینها را با آن چنگ عوض کنم…» آپولون مسئولیت پیام‌رسانی جاودانان و راهنمایی ارواح افتاده در سراشیبی مرگ را هم بر عهده داشت که برای خودش کار و مداخل جداگانه‌ای محسوب می‌شد و معلوم بود گلویش بدجوری پیش چنگ هرمس گیر کرده که حاضر است عصای مربوط به آن کار را با چنگ مربوط به این کار عوض کند.

هرمس داشت با خودش سبک سنگین می‌کرد که مطربی بهتر است یا پیام‌رسانی و عصاکشی که سروکله‌ی زئوس ظاهر شد و پیش از آنکه آپولون فرصت گله گزاری داشته باشد یا هرمس بتواند خودش را برای بابازئوسش لوس کند معامله را جوش داد. به این ترتیب آپولون چنگ را گرفت و خدای موسیقی شد و هرمس پیام‌رسان جاوادان شد.

آپولون با چنگش به کوه‌های هلیکون رفت. جایی که «موز»ها که به هنرهای داستانسرایی، موسیقی، کمدی و درام، رقص، غزل، سرودخوانی، حماسه‌سرایی مشغول بودند دورش را گرفتند. آپولون مدتی در آنجا ماند اما دید از این جماعت شاعر و رقصنده و نوازنده و نویسنده و بازیگر، مرید درست و حسابی بهم نمی‌رسد این بود که معبد «اُراکل» را ساخت که اموراتش بگذرد.

اما بشنوید از هرمس که با همان سرعت رشدش چند روز بعد بالغ شد و مثل تمام پسران تازه‌بالغ، عاشق اولین دختر زیبایی شد که چشمش بهش افتاد و از او خواستگاری کرد. معشوق هرمس، پَری چوپانی بود به نام دروئوپه که در آرکادیا چوپانی می‌کرد (1) و نذر کرده بود که فقط زن یک چوپان شود.

هرمس که راهش را می‌دانست تغییر لباس داد گله‌ای دیگر از آپولونِ معبدساز دزدید و برگشت. یک مدتی چوپانی کرد و سرانجام با دروئوپه ازدواج کرد.

اما فکر می‌کنید چرا می‌گویند زندگی مشترکتان را با دروغ آغاز نکنید؟

شاید برای همین که یک وقت بچه‌تان مثل بچه‌ی هرمس و دروئوپه، سُم‌دار و پشمالو و با دو شاخ روی سرش از کار درنیاید! به محض درآمدن (از کار یا هرچه) مادر بچه جیغی کشید و از او فرار کرد. حالا هرمس مانده بود و بچه‌ای که هرچه بود از لحاظ وراثتی جزو خدایان محسوب می‌شد. (2) این بود که بچه یا در واقع کُره‌اش را بغل زد و برد به کوه المپ نزد بقیه جاودانان تا ببیند چه می‌شود کرد. اما جاودانان فقط خدا بودند، جراح پلاستیک که نبودند. این بود که هی به هم چشم و ابرو آمدند و لب‌هایشان را یواشکی گاز گرفتند و گفتند هیچ اشکالی ندارد و خیلی هم بانمک است! (3) اسمش را گذاشتند «پان» و به هرمس گفتند هرچه زودتر پان عزیزش را بردارد ببرد ولایتشان در آرکادیا تا بقیه و به خصوص پدربزرگش، بزرگ خاندان، زئوس هم که این روزها بیشتر آن طرفهاست از دیدن قدم نورسیده خوشحال شوند. ضمنا خوب نیست این جاودان‌بچه‌ی شیرین، خدای یک چیزی نباشد و سفارش کردند هرمس حتما برای بچه‌ی نمکینش خدایی‌ِ یک چیزی را از زئوس چشم‌روشنی بگیرد.

جاودانان، هرمس و پان را دم دروازه المپ بدرقه کردند و همینکه دور شد همگی زدند زیر بشکن و بالابنداز و خواندند: زئوس بگیر که اومد… زئوس بگیر که اومد!

———————-
پانویس:
1- بعضی هم می‌گویند یک پری دریایی بود. اما من نمی‌فهمم پری دریایی در آرکادیا چرا چوپانی می‌کرده. بعید نیست ریشه‌ی ماجرا بازهم برگردد همان به سنت پسران تازه‌بالغ که تا چشمشان به یک دختر زیبا می‌افتند گمان می‌کنند پری دریایی دیده‌اند.

2- این ماجرا مال قبل از بهم رسیدن داروین و داوکینز و باقی فرگشتی‌هاست.

3- گویا از همان زمان تا به حال این سنت به وجود آمد که در مقابل والدین بچه‌های زشت بگویند چه بانمکه!

 
Tehran Review
کلیدواژه ها: , | Print | نشر مطلب Print | نشر مطلب


What do you think | نظر شما چیست؟

Search
Most Viewed
Last articles
Tags
  • RSS iran – Google News

    • Freedom of religion scarce in Iran, China - Washington Times
    • Will Israel bomb Iran because of nuclear threat? - BBC News
    • Could This Be Obama's Iran-Contra? - Bloomberg
    • Iran's 'Zahra' Tells Alternate Tale Of Presidential Campaign - NPR (blog)
    • In Iran, disputes over foreign policy divide presidential candidates - Washington Post