Home

Titleقصه‌های اساطیر ـ قسمت هفتم

انصار معبد آپولون

8 Nov 2012

■ محمود فرجامی
Font Size + | - Reset
زئوس خدای لطیفی بود و زن‌ها را بسیار دوست می‌داشت. زن‌ها هم مجبور بودند او را دوست داشته باشند وگرنه بعید نبود مثل آستریا که با گستاخی تمام به بخت خودش لگد زده بود، مجازات شوند. زئوس این بیچاره را که در پاسخ به پیشنهاد او گفته بود “اِوا این کارها زشته خدا جون!” را تبدیل به جزیره‌ای شناور به نام اُرتی‌ژیا کرده بود. تنها فایده‌ی ارتی‌ژیا شدن داشتن یک اسم کلاس بالا بود که آن‌زمان‌ها چندان بدرد نمی‌خورد و تازه هر چقدر هم که اسم آدم باکلاس باشد چه فایده دارد وقتی که روی نافش درخت سبز شده باشد؟ طبیعی‌ست که در زمانه‌ای که حتی ارزش اسم‌های باکلاس کشف نشده بود جراحی زیبایی و تبدیل درخت به سطح صاف بدون لک یا بینی مینیاتوری هم اختراع نشده بود. اینطور بود که سرنوشت آستریا شده بود درس عبرت بقیه تا سرپیچی از فرمان خدا نکنند.

در عوض خواهر آستریا، یعنی لِتو از آن دسته از زنان عاقل سنتی بود که می‌دانست بزرگترها همیشه خیر و صلاح کوچکترها را می‌خواهند و کوچکترها به نفع‌شان است که به حرف آنها گوش کنند؛ به خصوص اگر از فحش و فضیحت شنیدن و پس گردنی و تیپا خوردن و جزیره‌ی شناور شدن خوش‌شان نیاید.

این بود که به میمنت و خوشی لتو زن زئوس شده بود. ماجرای این ازدواج به قبل از آن بازمی‌گشت که زئوس با خواهرش یعنی هرا ازدواج کند. اما وقتی که لتو از زئوس باردار شد، هرا، هوو و با حفظ سمت خواهر شوهرِ لتوی بیچاره بود. بانوان محترم می‌دانند که یکی از این نسبت‌ها برای برباد دادن دودمان یک نفر کفایت می‌کند چه رسد به آنکه هوو و خواهر شوهرِ یک زن بیچاره، تیتان‌زاده‌ی مخوف و حسودی باشد به اسم هرا.

هرا سوگند خورده بود که نگذارد لتو در هیچ جایی که پرتو خورشید به آنجا برسد، کودکش را بزاید. این بود که لتو به هرجایی که پناه می‌برد تا وضع حمل کند، اهالی آنجا از ترس هرا، عذر لتو را می‌خواستند. لتو دست آخر به دامان خواهرش، یعنی جزیره‌ی شناور ارتی‌ژیا شد. پوسیدون، خدای دریاها هم که دلش برای لتو سوخته بود طوری امواج دریا را بلند کرد که مانع از رسیدن پرتوهای خورشید به جزیره شوند و به این ترتیب حرف هرا هم دو نشود.

با چنین مصائبی لتو توانست وضع حمل کند. او دوقلو زایید: یک دختر و یک پسر که هر دو جزو طایفه‌ی خدایان بودند؛ نام دختر را آرتمیس گذاشتند و پسر آپولون نامیده شد. فرزندان خدای خدایان، فرمانروای جهان، قادر مطلق، زئوس بزرگ که وقتی زن دومش نمی‌گذاشت زن اولش وضع حمل کند او به دنبال عشق‌بازی با زن چندمش بود.

آپولون شیر مادرش را نخورد و تِمیس او را با شیره‌ی گیاهان بزرگ کرد. او چهار روزه بود که برای ساختن پرستش‌گاهی راهی پارناس شد. هنوز معلوم نیست علت این کار آپولونِ چهارروزه چه بوده است اما بعید نیست عقیده‌ی طرفداران تغذیه‌ی کودک با شیر مادر، درست باشد و به خاطر تغذیه‌ی نادرست، مشاعر آپولون آسیب دیده‌باشد. به هر حال او در این مدت آنقدر بزرگ، نیرومند و دیوانه شده‌بود که با تیرهایی که هفایستوس برایش ساخته بود به جنگ مار پیتونی برود که سر گذرِ پارناس در کمین غریبه ها نشسته بود. آپولون مار را کشت و معبدی را در آنجا ساخت که بعدها اسمش شد دلفی.

ماجرای این نامگذاری هم به این صورت بود که وقتی آپولون معبدش را ساخت تازه به این فکر افتاد که این معبد، کاهن و متولی ندارد. آپولون در این فکر بود که سایه‌ی کشتی بزرگی را از دور دید. بی درنگ به شکل دلفینی درآمد و رفت به سوی آن، که مال کِرِتی‌ها بود و بر عرشه‌ی آن جهید. کرتی‌های بیچاره که تا آن موقع همه جور دزد دریایی دیده‌بودند الا مدل دلفینی، اول کمی ترسیدند اما بعد که آپولون به شکل و شمایل خدایی‌اش ظاهر شد و خودش را معرفی کردند خیلی بیشتر ترسیدند. آپولون هم که دید اینطوری است به آنها مژده داد که آنها را برای خدمتگزاری در معبدش برگزیده‌است تا رستگار شوند. آن زمان هنوز بشر تجربه‌ی چندانی نداشت و نمی‌دانست متولی معبد بودن چقدر می‌تواند عایدات خالص داشته باشد و در نتیجه دریانوردان از آپولون تمنا کردند که اجازه بدهد آنها به جای رستگاری بروند به کار و زندگی و زن و بچه‌شان در کِرِت برسند. اما آپولون که خیر و صلاح آنها را بهتر می‌دانست با فحش و پس گردنی بردشان جزیره و معبد را داد دستشان.

بعد از این ماجرا این عده که آپولون را ابتدا در شمایل دلفین دیده بودند “دلفینیان” و آن پرستش‌گاه “دِلفی” نامیده‌شدند. کاهنان جدید تا مدتی مترصد فرار از معبد و بازگشت به کرت بودند اما پس از اندک زمانی متوجه شدند که صید آدم‌ها در پرستشگاه، خیلی راحت‌تر و پرسودتر از صید ماهیان در دریاست. نه قلابی لازم است نه توری و نه حتی کرمی. کافیست به آدمها بگویید اینجا جای مقدسی است، و کار تمام است. فرقی هم نمی‌کند که قداستش به یک خواب باشد یا اصلا مکان مزبور خانه‌ی خود خدا باشد که هر روز درش را قفل می‌کند و به سر کار می‌رود و عصرها به آن برمی‌گردد. مومنین به هر حال سر خواهند رسید.
این بود که صیادان دلفی، اعلام کردند که آن معبد مرکز زمین است و زیارتش لازم. بعد قید وطن و خانواده‌شان را برای همیشه زدند و به بیان احکام پرستش خدایان، دریافت نذورات و فروش عبادات استیجاری پرداختند و جدی، جدی رستگار شدند.
 
Tehran Review
کلیدواژه ها: , , | Print | نشر مطلب Print | نشر مطلب

  1. omid hanif says:

    بسیار زیبا و هوشمندانه نوشته شده بود دوستان لذت بردن

  2. محمد رضا says:

    عالی بود

  3. لادن says:

    خیلی خوب بود. اتفاقا چند شب پیش یه فیلم دیدم- شبیه تایتانیک – ولی اسم کشتی پوسیدون بود و من توی فکر بودم که معنیش چیه، حالا اینجا دیدم که خدای دریاهاست. ممنون.

  4. حسن says:

    محمود خان واقعن كه عالي يه، فقط چرا اين قدر دير به دير و كم كم ( نكنه داريد ما رو به سيستم اطلاعات رساني مدرن قطره اي عادت مي ديد) اگه متن روزانه باشه و اين قدر كوتاه، حرجي نيست. ولي براي متني كه هر يكي دو هفته يك بار به روز مي شه:، خيلي كوتاهه.
    باز هم ممنون

What do you think | نظر شما چیست؟

Search
Most Viewed
Last articles
Tags
  • RSS iran – Google News

    • France: West should place 'decisive sanctions' against Iran - Jerusalem Post
    • Trying Unlikely Comeback, Ex-Iran President Strikes Chord With Public - New York Times
    • Iran's Farhadi And China's Jia Make Cannes Splash - NPR
    • Iran's ban on female presidential candidates contradicts Constitution - Amnesty International
    • Turkish PM says no decision yet on further Iran oil import cuts - Chicago Tribune