خودشیفتگی از نگاه فروید
نارسیسم و دیکتاتوری
2 Nov 2012
■ فاریا بارلاس
نارسیسیسم در فرهنگ روانشناسی و روانپزشکی با تعابیر و معانی متعددی به کار رفته است و این تعابیر با یکدیگر متفاوت است. برخی اوقات ممکن است به عنوان اختلال و گاهی نیز یک مولفه طبیعی باشد، هر چند که علاقه به خود در انسانها به صورت عمیق وجود دارد ولی خودشیفتگی در نوع شدید می تواند در عملکرد فردی و روابط بین فردی بسیار مخرب باشد.
واژه نارسیسیسم نخستین بار از سوی زیگموند فروید وارد مباحث روانپزشکی شد. از نظر فروید، علاقه به خود لزوما غیرطبیعی نیست و جزء مهمی از روان هر انسان به شمار می رود، لیکن زمانی که این خودشیفتگی سبب قطع ارتباط فرد از دنیای بیرونی وی گردد می توان آن را در دسته بندی ناهنجاریهای روحی قرار داد. جهان بینی یک انسان خود شیفته بر روی خودمحوری قرار دارد، او تشنه است و عطش تشنگی او در جلب توجه دیگران حد و مرزی نمی شناسد. هر چه بیشتر توجه مردم را به خود جلب کند، عطش او بیشتر می شود و همیشه یک انسان تشنه باقی می ماند.
خودشیفتگی از نوع کلینیکال و بالینی آن از مشخصه های دیکتاتورها محسوب می شود که زمینه های آن پیشتر از به قدرت رسیدن فرد در بستر اجتماعی کوچکتری به نام خانواده مهیا شده و سپس از نارسایی های فردی و اجتماعی جامعه تغذیه می شود
یکی از مکانیزم های دفاعی این افراد در مقابله با نادیده گرفتن شده توانایی هایشان توجه افراطی خود فرد به عقاید و دنیای درون خود است. به این معنی که فرد ارتباط زیادی با دنیای درون خود برقرار کرده و فاصله خویش را با دنیای بیرونی گسترده تر می نماید و بدین ترتیب شخص باورهای خود را به عنوان تنها حقیقت می پذیرد. در این میان نقش اطرافیان بسیار تاثیرگذار خواهد بود. هنگامیکه این شخص وارد فضای اجتماعی می شود هر چقدر عرصه خودباوری وی گسترده تر شود اطرافیان و مخصوصا کسانی که خود از روحیه ای متزلزل تر برخوردار هستند مجذوب کاراکترهایی از این جنس می شوند چرا که با متوسل شدن به این وجهه شخصیتی نقصان های روحی خویش که عدم اعتماد به نفس از بارزترین آن محسوس می شود را پوشش می دهد. در عرصه اجتماعی و سیاسی هرچه اطرافیان بیشتر مجذوب فرد خودباور شوند اعتماد وی به خویش و باورهایش افزایش می یابد. به واقع این فرایند به صورت سیکلی معیوب عمل می کند که خودباوری فرد را از مرزهای تعادل خارج کرده و به مرحله اکتساب اعتماد به نفس کاذب می رساند. در اینجا هم با چنین سیکلی مواجه هستیم که با تداوم آن حلقه های دور این سیکل پررنگ تر گشته و فرد گامها را به سوی خودشیفتگی با پشتوانه توجه و جذب اطرافیان بر می دارد. این عملکرد برای فردی که وارد عرصه قدرت می شود به صورت شفافی عینیت پیدا می کند و هر چه اطرافیان منبع قدرت به دلایلی از قبیل ترس عدم خودباوری و منافع فردی و سیاسی بیشتر به اطاعت مطلق تن دهند، بر گستردگی خودشیفتگی فرد دامن می زنند.
یکی از نتایج روانشناسی اجتماعی جوامع سرکوب گر و تابو زده گسترش بیماری نارسیسیم است که معمولا به شکل نظام های سلطه جویانه سیاسی متجلی میشود و افراد خود شیفته و نارسیست تلاش می کنند تا با سلطه جویی به مناصب و ابزارهای سلطه بر دیگران و ارضاء خود شیفتگی افراط امیز خود دست یابند. فروید همچنین در مقاله تمدن و ناخرسندی های آن، تحلیل می کند که تمدن و فرا رفت آن بر خلاف انتظار بسط آزادی بشر نیست بلکه به شکل مدرن تری به سرکوبی انسان می پردازد.
تمدن با قرار دادن شرط ادغام در جامعه که شادکامی فرد منوط به ان است، آزادی بشر را محدودتر کرده است . او می گوید تمدن نه تنها آدمی را از حفظ و گسترش هویت فردی باز میدارد بلکه به شکل غیر مستقیم بیماری خود شیفتگی را دامن می زند.
مبحث نارسیسیسم و ریشه یابی آن در حاکمیت های استبدادی بسیار گسترده است ولی از دیدگاه روانشناسی می توان نتیجه گیری کرد که خودشیفتگی از نوع کلینیکال و بالینی آن از مشخصه های دیکتاتورها محسوب می شود که زمینه های آن پیشتر از به قدرت رسیدن فرد در بستر اجتماعی کوچکتری به نام خانواده مهیا شده و سپس از نارسایی های فردی و اجتماعی جامعه تغذیه می شود.
در پایان اشاره به این نکته را ضروری می دانم که با نگاهی به این پدیده، ساختارهای سنتی یک حاکمیت که شاخصه های موجود در بخش های بالایی آن به واقع برآیند واقعیت های موجود در جامعه است، می توان مشاهده نمود که خودشیفتگی در آن قسمت از جامعه که امروز بخش بزرگی از انتقادات نیروهای معترض را به همراه دارد، بخش یک بازتولید از حجمی بسیار بزرگ از واقعیت موجود در جامعه و حتی معترضان را به همراه دارد. به واقع خود بزرگ بینی یک پدیده ای روانشناسی است که پیوند عمیقی با جامعه شناسی دارد که ریشه های آن در حلقه های کوچکتر جامعه یافت می شود.

کلیدواژه ها: خودشیفتگی, فاریا بارلاس, فروید, نارسیسم |
