قصههای اساطیر ـ قسمت ششم
پرومتئوس، خواص بیبصیرت
17 Oct 2012
■ محمود فرجامی

وقتی ایندو به قله رسیدند، آفتابغروب بود و هلیوس، خدای آفتاب میرفت تا ارابهی خورشید را به مغرب بکشد. پرومتئوس کنار دروازهی مغرب پنهان شد و همین که هلیوس خواست از آن بگذرد، ساقهی رازیانهاش را به چرخهای ارابهی او مالید و ساقه آتش گرفت.
پرومتئوس ساقهی سوزان را زیر جامهاش پنهان کرد، به سرعت از آنجا پایین آمد، به یکی از درههای عمیق آرکادیا رفت و با آن، خرمنی از چوب را که قبلا فراهم کردهبود آتش زد. تاریخنویسان یونانی چیزی ننوشتهاند ولی از اینجا من حدس میزنم پرومتئوس علاوه بر قدرت پیشگویی، خاصیت “نسوزی” هم داشتهاست که بعدها بیشتر از پیشگویی به درد بشر خورد. اگر فکر میکنید نسوز بودن کم خاصیتیست یک بار ساقهی یک رازیانه را آتش بزنید و زیر لباستان نیم ساعت نگه دارید، قول میدهیم هیچوقت پرومتئوس و من و اساطیر و اساطیرنویسان را از خاطر نبرید!
یونانیان معتقد بودند که نخستین آتشکدهی زمین همین خرمن بوده و نخستین موجودات زمینیای که آتش را دیدند «ساتورها» بودندهاند. این ساتورها موجودات بامزهای بودند که نیمهی پایین تنهشان گاهی اسب و گاهی بز و نیمهی بالای بدنشان انسان بود. یک چیزی در مایهی همینها که روزهای جمعه اسلحه بدست دیده میشوند اما اهل صفا و خوشگذرانی (1). مورخین از مرز بین این دو نیمه چیزی ننوشتهاند که نشان میدهد آن حوالی چیز چندان چشمگیری –مثلا در حد اسب- نبوده! این ساتورها، همیشه در جاهای خوشآب و هوا به بادهنوشی و برآوردن خواهشهای نفسانیشان سرگرم بودند و اصولا به چیز خاصی جز خواهشهای نفسیشان معتقد نبودند (2).
ساتورهای آن حوالی وقتی شعلههای آتش را دیدند آهسته و بیمناک به آن نزدیک شدند و کمکم از گرما و نور آن خوششان آمد. آنقدر خوششان آمد که «سیلِنوس»، رئیس ساتورها خواست بر آن بوسه زند اما ریشش آتش گرفت و احتمالا از آن زمان همه فهمیدند ریشوپشم و بوسههای آتشین با هم جور درنمیآیند. بعید نیست حرکات روزهای جمعه در این روزگار ریشه در آن واقعه تاریخی داشته باشد.
پرومتئوس پس از آن دست به کار آموختنِ راههای استفاده از آتش به انسان شد و آدمها فراگرفتند که چگونه از آتش برای گرم کردن خانهها، ساختن ابزارها و سلاحها و پختن غذا استفاده کنند.
به این ترتیب آدمها پیشرفت کردند، شهرهای بزرگ شکل گرفتند و یونان مشهور دوران گشت. حالا اگر بپرسید چرا یونان؟ پاسختان این خواهد بود که یونانیها خودشان خدایانشان را ساختند و اختیارشان را داشتند؛ شما هم اگر عرضه دارید بروید خدایان خودتان را بسازید و آنوقت بنویسید پس از اختراع آتش، مثلا تهران یا آمستردام شکل گرفت.
و اما بشنوید از زئوس که وقتی فهمید پرومتئوس آتش را به انسان داده حسابی از کوره دررفت و تهدیدش کرد که میاندازدش تارتاروس، یعنی همان شکنجهگاه و زیرزمین امنیتی معروف. پرومتئوس هم در پاسخ گفت: «ای زئوس! تو آتش را از انسان نخواهی گرفت چرا که چیزی را که یک جاودان بخشیده جاودان دیگری بازپس نمیگیرد. انسان را نیز نابود نخواهی کرد زیرا به تو خبر می دهم که مردی از آمیزش تو با زنی از تبار انسانها به وجود خواهد آمد که تو و تمام خدایان را از شورش بزرگ گیگانتها نجات خواهد داد.»
زئوس از این حرفهای پرومتئوس بیشتر به خشم آمد و به پسرش «هفایستوس» دستور داد که پرومتئوس را به کوه قاف زنجیر کند. هفایستوس یکی از چندین و چند فرزند زئوس بود که چندین و چند خدایی از سوی پدر دستودلبازشان به آنها بخشیده شده بود. او خدای صنعت و فلزکاری بود و مامور شد که پرومتئوس بینوا را به کرانهی شرقی جهان ببرد و با زنجیرهای برنجی به کوه قاف بیاویزد. پرومتئوس اول فکر نمیکرد ماجرا اینقدر جدی باشد و هی گفت «هفایسوس جان حالا کاریست که شده چرا اینقدر جدی میگیری؟ با بابا صحبت میکنیم حل میشود… ما با هم… هل نده آقاجان… ول کن بچه… آخ…» اما بیفایده بود و تا پرومتئوس به خودش آمد دید سر کوه قاف زنجیر شده. وقتی هفایستوس این کار را انجام داد و می خواست برود پرومتئوس دوباره با لحن ادبی، یک جوری که در شان جاودانان باشد، خطاب به او گفت «زئوس هم مثل پدر ستمگرش سرنگون خواهد شد مگر راه گریز از این تقدیر شوم را پیدا کند، و این راه را فقط من میدانم و بس.»
وقتی این سخنان به گوش زئوس رسید، او که می دانست پیشگوییهای پرومتئوس همیشه درست از آب درمیآید، از سر خیرخواهی پیشنهاد داد که در ازای آگاهی از این راز، پرومتئوس را آزاد کند و ضمنا یادآوری کرد که همیشه به همه گفته هیچکس برای من پومتئوس نمیشود. اما پرومتئوس که احتمالا در ارتفاعات قاف جوگیر شدهبود، این پیشنهاد را قبول نکرد. زئوس مجبور شد برای نشان دادن حُسن نیتش عقابی را مامور کند تا هر روز جگر پرومتئوس را بخورد بلکه سرعقل بیاید و بفهمد زئوس صلاح او آدمها را بهتر از خودشان میداند.
پرومتئوس سالهای سال در زنجیر بود و جگرش را عقاب میدرید تا فریادهای جگرخراشش به همگان یادآوری کند که رد کردن پیشنهادهای خیرخواهانهی بزرگان کار خوبی نیست.

کلیدواژه ها: طنز, محمود فرجامی |

ha hahahaha ………….kheili dust dashtam kash mishod ba shoma bishtar ashna shod. mythology and fun with you. thank you so much