Home

Titleاسطوره‌ای به نام "خارج" و خروجی‌های آن ـ بخش نخست

کوکاکولا با یک درصد الکل

3 Oct 2012

■ نیما
Font Size + | - Reset
خلاصه: مقاله‌ی زیر ادعا می‌کند که جدل، شکلِ عمومی مباحثِ روشنفکری در ایران بوده است؛ به این معنا که روشنفکران به عنوان یک رویه‌ی معمول، سعی می‌کنند با نفی دیگری (جایگاه، شخصیت یا نظراتِ دیگری) خود را به اثبات برسانند، بدون آنکه این تعیّن از طریق نفی، بخواهد هیچ‌کجا با رقیبِ نفی‌شده‌ی خود ائتلاف کند یا نقطه‌ی اشتراکی بیابد. ایده این است که این قطبی شدن فضاهایِ گفتگو، خود برخاسته از قطبی بودن دیدگاهِ کلی روشنفکر است که از یک سو به شهرِ فرنگی از همه‌رنگ اعتقاد دارد و از سویِ دیگر جامعه‌ی خود را در تقابل با آن شهرِ فرنگ تعریف می‌کند. آرزوی به بر کشیدن آن شهرِ فرنگ و افسوس بالیدن در این سرزمینِ خاکستری، گفتگوها را از بارِ احساسی سنگین می‌کند. و حال آنکه شهرِ فرنگ به جهانِ اسطوره‌ها تعلق دارد و هر گونه گفتگوی دیالکتیکی، یعنی گفتگویی که از آن خرد و معرفت بزاید، (نه آنکه از آن خصومت ببارد،) در گامِ نخست، نیازمند به اسطوره‌زدایی از دیدگاه است. پیشنهاد این است که هر روشنفکر بکوشد نسبتی “واقعی” با جامعه‌ی خود و با جامعه‌ی غرب بیابد و آن را جایگزین نسبت غیرواقعی فعلی کند. این مهم با توصیه به آمیختن بیشترِ با مردم، و مهاجرتِ به غرب شدنی نیست! بلکه پیش از آن و بیش از آن، با بازشناسیِ جنبه‌های مسأله‌سازِ اسطوره‌زدگیِ ذهنیتِ جمعی ممکن است. اگر چنین شود انتظار این است که کلی‌گویی، اغراق، نکوهش‌گریِ تنزّه‌طلبانه و ستایش‌گری خودشیفته‌وارانه در کنش‌های رفتاریِ ما به حداقل ممکن برسد. در این خصوص، راهکارهای مشخص ارائه می‌شود.

طرح مسأله

نگارنده در سال‌های گذشته در میان خیل دانشجویانی بوده است که برای شرکت در امتحان آمادگی آزمون تافل (TOEFL) به موسسه‌ی مشهور آریان‌پور در تهران می‌رفته و با فضای ویژه‌ی آنجا آشنا شده است: مجمعی از جوانان دختر و پسر تحصیل‌کرده و یا مشغول به تحصیل عموماً در مراتب تکمیلی دانشگاهی، که یا پذیرشی از دانشگاه‌های غرب دارند یا در شرف اخذ چنین پذیرشی هستند و لاجرم، نیاز به مدرک زبان برای تکمیل مدارک تحصیلی خود و مهاجرت به خارج‌ دارند. طبعاً این جامعه‌ی آماری، جامعه‌شناسی و روان‌شناسی خاصِ خود را دارد که به زعم نگارنده، حتی بیش از “مشتِ نمونه‌ی خروار” می‌تواند بازتابنده‌ی روحیات و ذهنیات دیگر بخش‌های جامعه باشد. چرا که ظاهراً مهاجرتِ به غرب، تا آنجا که مفهوم‌اش شیفتگی نسبت به غرب است، در تقدیرِ ما ایرانیان، و به ویژه ایرانیان نسل‌های اخیر قرار گرفته است! نوشته‌ی حاضر می‌کوشد تا با تحلیل مفهومِ یک اصطلاح عامیانه‌ی رایج، یعنی “خارج” (یا در شکل صفت: “خارجی”) به نقشی که “غرب” در حیات هر- روزی ما بازی می‌کند، بپردازد و اهمیّت، و حتی لزوم، پژوهش‌های دقیق‌تر و جامع‌تر، مبتنی بر پژوهش‌های میدانی را در این خصوص یادآور شود. بنابراین، پدیده‌ای که قرار است مورد تأمل قرار گیرد، پدیده‌ایست که نام اختصاری‌اش “خارج” است. مکان این پدیده، برخلاف آنچه که دلالت تحت‌الفظی خود واژه می‌گوید، جهان بیرون از مرزهای سیاسی یا فرهنگی ایران نیست، بلکه مکان این پدیده داخل ذهن خودِ ماست! به همین مناسبت بهتر است که در گیومه (:”خارج”) آورده شود. و چون سخن از یک پدیده‌ی ذهنی‌ست، مناسب است که از آن تعبیر به “اسطوره” شود؛ به ویژه که تمامی خصلت‌هایی را که انتظار داریم یک اسطوره داشته باشد، در آن می‌توان بازشناخت. سخن از اسطوره‌ی خارج است که به نظر می‌رسد عموم ایرانیان (قطعاً نه همه‌ی ایرانیان) چه داخل مرزهای ایران باشند چه خارج آن، در وجهِ جمعیِ ذهن خود آن را حمل می‌کنند.

موسسات آموزش زبان در کشور، جلوه‌گاه خوبی برای مشاهده‌ی این پدیده هستند. چون در این موسسات، به خوبی می‌توان نقش این پدیده را در رقم زدن سرنوشت بسیاری از هموطنانمان به چشم دید و از مشاهدات اولیه، زمینه‌ای برای تحلیل‌ها و تفسیرهای بعدی فراهم کرد. زمانی که اینجانب دانشجوی موسسه‌ی فوق‌الذکر بودم، علیرغم اینکه خود در این جمع حضور داشتم، گاهی بی‌اختیار نسبت یک سوژه‌ی استعلایی، یا یک “نگرنده‌ی از بیرون” را با این جمع پیدا می‌کردم و در نتیجه، رفتارهایی از دانشجویان، از استادان و از مناسبات بین آنها، و از مناسبات بین استادان و دانشجویان با خودِ مدیران این موسسه نظرم را جلب می‌کرد که هیچ‌موقع تاکنون فرصت اندیشیدن کامل را به آنها نیافتم، اما به طرز جالبی در حافظه‌ام با دقت ثبت شده است. خاطره‌ای که نقل خواهم کرد و مبنایی برای ادامه‌ی بحث قرار خواهم داد مربوط به استاد جوانی‌ست که یک‌بار در پاسخ به این سوال که « شما نمی‌خواهید از ایران بروید؟ » به طرز معناداری گفته بود: « حالا ما صبر می‌کنیم شاید خودِ آمریکا آمد ایران! » کنایه‌ای که برای فهم آن باید زمان وقوع این دیالوگ را یادآوری کنم: حمله‌ی نیروهای آمریکایی به افغانستان در زمان جورج بوش و زمزمه‌های شایع وجود طرح حمله‌ی نظامی به ایران… بنابراین حضور ایشان در ایران، و عدم برنامه‌ریزی او برای مهاجرت به خارج، هر دلیلی داشت، دلیل‌اش رضایتمندی از شرایط فعلاً موجود کشور نبود!

استاد جوان – که آن را آقای ایکس می‌نامم – اهل مطالعات فلسفی و روشنفکرانه هم بود. گاهی برای یادآوری دانش فلسفی‌اش به شماره‌هایی از مجله‌ی ارغنون ارجاع می‌داد. لحنی به شدت تحقیرآمیز نسبت به دانشجویان کلاس داشت که گاهی به لحاظ سنی بسیار از او بزرگ‌تر بودند. این لحن تحقیرآمیز، که بعدها فهمیدم جذابیت او را نزد برخی از همکلاسی‌ها، افزایش هم داده بود، در مجموع به نفع‌اش نبود، چون شکایت‌ها از او به دفتر موسسه، منجر به این شد که ناگهان رفتارش تغییر کند و رویه‌ای مودبانه‌تر برای مورد خطاب قرار دادن همکلاسی‌ها در پیش بگیرد. ایشان یک بار از خاطرات سفر خود به کشوری خارجی (شاید امارت و شهر دبی، تردید از من است) می‌گفت و اینکه چقدر همه‌چیز عالی بود! از جمله طعم کوکاکولایی که به اتفاق همسر میل فرموده بودند! برای توضیح بیشتر، آقای ایکس اضافه کرد، « این کوکاکولاهایی که شما اینجا می‌خورید نه!… اینها فرق می‌کند!… کوکاکولای واقعی، یک درصد هم الکل دارد… عالی بود! »

یک دلیل قابل طرح برای توضیح غلبه‌ی فضای جدلی بر مراودات فکری و فرهنگی ما، می‌تواند “اسطوره‌ی خارج” در ذهن ما باشد. به این ترتیب که یکی از خروجی‌هایِ ممکن عملگریِ این اسطوره در ذهن ما، جدلی کردن بحث‌هایی‌ست که انتظار داریم دیالکتیکی باشند

بنابراین ما ناچار بودیم بپذیریم که حتی کوکاکولاهایی که اینجا می‌خوریم غیر از آن است که در خارج به مشتریان داده می‌شود. از خودم پرسیدم فرض که کوکاکولای اصل، یک درصد الکل داشته باشد، مگر این یک درصد الکل اصولاً چه تغییری در طعم این نوشیدنی می‌تواند ایجاد کند!؟ یا حتی می‌توان پرسید: یک درصد الکل، چگونه می‌تواند در کلِ این ترکیب محسوس باشد!؟ کسی به آقای ایکس نخندید. جبروت ایشان حتی اجازه نمی‌داد کسی در این مورد سوالی بپرسد! حدس زدم که علاوه بر جبروت ایشان، یک علت دیگر هم می‌تواند مقبولیت چنین ایده‌ای را در چنین کلاسی پیشاپیش تضمین کند: جمعی که خود در شُرُف مهاجرت به “خارج” است، تمایلی افسارگسیخته پیدا می‌کند برای هر قسم قضاوتی که تصویر آرمانی‌شده/ ایده‌آلیزه از خارج را تقویت می‌کند. این تمایل، مانع از بروز قابلیت‌های سنجش‌گری حتی در کسانی می‌شود که تحصیلات عالیه دارند! این جمع، به راحتی می‌شد دید، که انزجاری از شرایط کشور خود (بحق یا نابحق، تعیین حقانیت این انزجار فعلاً مدنظر نیست) دارند که همچون موتور محرّکِ دل‌کندن از خانه و خانواده در آنها عمل کرده است. بنابراین به راحتی می‌پذیرد که حتی کوکاکولایی که در ایران عرضه می‌شود هم مزه‌ی خوبی ندارد!

پرسش از حقیقت و واقعیت

ترجیح من این بود که ماجرای کوکاکولایِ یک‌درصد الکل را جدی نگیرم. منتظر نماندم که طعم احیاناً متفاوت کوکاکولاهای خارج از ایران را پس از اولین حضورم در اروپا تحقیق کنم. با التفاتی که به نحو ویژه به این روحیات حاکم بر هموطنانم یافته بودم، بسیار محتمل‌تر می‌دانستم که کوکاکولای با یک‌درصد الکل، محصول ذهنی شیفته‌ی “خارج” باشد، (و بخصوص محصول فضایی مثل فضای یک موسسه‌ی آموزش زبان،) تا یک واقعیت عینی درخورِ تحقیق. اگرچه به هر حال قابل تحقیق است و از قضا، یک جستجوی ساده‌ی گوگلی نشان می‌دهد که آنچه به زبان آقای ایکس جاری شد، دست‌ِکم به صورت یک شایعه‌ی رسانه‌ای مطرح شده است: یک نشریه‌ی فرانسوی یک‌بار ادعا کرد که نوشابه‌ی کوکاکولا، مقدار بسیار مختصری الکل دارد که ممکن است فروش آن را میان مسلمانان با مشکل مواجه کند! شرکت تولیدکننده‌ی این نوشیدنی مشهور، که هرگز تاکنون دستور ساخت این نوشیدنی را فاش نکرده است، چنین چیزی را تکذیب کرد. البته مدیر تحقیقات علمی کوکاکولا در فرانسه در مصاحبه‌ای گفت که ممکن است در جریان بعمل آوردن ترکیب کوکاکولا، مقدار مختصری هم الکل به صورتی پیش‌بینی‌نشده تولید شود. اما این مقدار بسیار کم است و میوه‌های طبیعی گاه در همین حد حاوی الکل‌اند بدون اینکه کسی آن را احساس کند.

از یک سو همچنان می‌توانم به خود حق دهم که کوکاکولای با یک‌درصد الکل را از همان ابتدا یک افسانه قلمداد کردم. چون تحقیقات بیشتر نشان می‌دهد که چنین چیزی، حتی اگر “واقعیت” داشته باشد، احیاناً امری از پیش طراحی‌شده برای ارتقاء طعم کوکاکولا، یا اعطاء خاصیت سُکرآور به آن نبوده است. از سوی دیگر، باید اعتراف کنم، که چنین چیزی می‌تواند یا می‌توانست واقعیت داشته باشد: غیرمنطقی نبود اگر شرکت کوکاکولا، از دو نوع دستورالعمل برای نوشیدنی خود استفاده کند: یکی برای مسلمانان که الکل نمی‌نوشند، و یکی برای کسانی که با الکل مشکلی ندارند. در این صورت آقای ایکس، کسی بود که کوکاکولای الکل‌دار را می‌پسندید و من حق نداشتم به حرف او در دل بخندم. وانگهی، یک چیز به نظر می‌رسد واقعیت داشته باشد: برخی کالاها که به ایران وارد می‌شوند، بدل چینی یا (به اصطلاح) محصول بازار مشترک کالای اصلی هستند که در کشوری صنعتی تولید می‌شود. این احتمالاً تجربه‌ای عینی و حتی روزمره‌است که فی‌المثل فلان وسیله‌ی الکتریکی اصل، از نسخه‌ی بدل خود کاراتر است. منتها به شرط اینکه تحریم‌های بین‌المللی را دور بزند و از تضییقاتی که سر راهِ ورودش به ایران وجود دارد، به سلامتی عبور کند. بنابراین تا جایی که به کالاهای صنعتی، الکتریکی، و خوراکی‌ها مربوط می‌شود، قول مشهور که « جنس خارجی اصل بهتر است »، احیاناً مستند به تجربه‌ی عینی‌ست، و به هر حال قابل تحقیق عینی‌. و تردید در خصوص اصل بودن کالاهای موجود در ایران هم، تردیدی بی‌جا نیست که فقط منشأ ذهنی داشته باشد. ماجرا این است که قضاوت کمی دشوار است چون نمی‌توان تشخیص داد ذهنیتِ خارج‌دوستِ ما، تا کجا همچون ابری رویِ ماه یک قضاوت شفاف و عینی را می‌پوشاند و قضاوت‌های موجود، تا چه حد عینیّت دارند.

اگر جمع‌بندی کنم می‌گویم که باور به بهتر بودن جنس خارجی – یا اگر به نحوی استعاری صحبت کنیم، باور به کوکاکولای الکل‌دار – هم حقیقت دارد و هم واقعیت ! [1] حقیقت دارد چون یک اسطوره است و در ذهن ما با قوّت عمل می‌کند و حتی مستقل و خودمختار نسبت به واقعیت خارجی، قضاوت‌های ما را سر و شکل می‌دهد، پس باید برای حقیقت یا حقانیت آن حسابی جدا باز کرد؛ باید آن را لحاظ نمود. اما این حقیقت، مثل هر اسطوره‌ی دیگری، بر رگه‌هایی از واقعیت استوار است که می‌تواند مستقلاً مورد تحقیق عینی قرار گیرد. هدف یک تحقیق عینی، تا حد زیادی همین جدا کردن حقیقت از واقعیت است! یعنی جدا کردن اسطوره‌ها از واقعیت ناب. در قلمرو کالاها، چنین تحقیقی آشکارا ممکن است حتی اگر گاهی دشوار به نظر برسد. در قلمروهای دیگر چطور؟

دشواری اساسی در قلمرو فرهنگ است؛ یعنی آنجا که به نظر می‌رسد نمی‌توان با خط‌کش درجه‌بندی‌شده‌ی عقل ریاضی و با محک فیصله‌بخش تجربه میان قضاوت‌های گوناگون یکی را به عنوان صحیح و دیگری را به عنوان ناصحیح با قاطعیت جدا کرد. مثلاً به این پرسش‌های مشخص که اعتبار نظریه‌ی «قبض و بسط شریعت»، نظریه‌ی «امتناع تفکر در فرهنگ دینی»، نظریه‌ی «زوال اندیشه‌ی سیاسی در ایران»، چیست، فکرکنیم! به قضاوت یک مترجم که کار یک مترجم دیگر را نامفهوم و نارسا قلمداد می‌کند، یا نظر یک منتقد ادبی که رمانی را شاهکار دانسته است فکر کنیم! چگونه می‌توان دنیای آشفته‌ی قضاوت‌های متعارض در عرصه‌ی هنر و فرهنگ را تا حدی بسامان کرد و سره را از ناسره تشخیص داد؟ ارزش کالاهای فرهنگی بی‌گمان یکسان نیست، قدر و قیمت آنها را – ولو تقریبی – چگونه معین کنیم؟ این پرسشی‌ست که در هر قلمرو فرهنگی موضوعیت دارد و فی‌نفسه دشوار است. اما وضعیتی که در خصوص قضاوت‌های فرهنگی در کشور ما حاکم است، وضعیتی ویژه‌ی قلمرو فرهنگی خودمان است. به این معنا که به نظر می‌رسد سردرگمی “کوکاکولای یک درصد الکل” به نحو حادتری گریبان‌گیر ما می‌شود! چون اسطوره‌ای به نام خارج و آنچه از آن می‌تراود به نام “خارجی” اینجا هم عمل می‌کند.

متأسفانه این یک واقعیت است که روشنفکران و متفکران پیش‌کسوتِ ما که غالباً درجات دانشگاهی بالا هم دارند، از فضای ایده‌آل نقد خیلی دورند. آنها با القاب و عناوین رادیکالی همچون “بی‌سواد”، “پرت”، “مهمل‌باف”، “پریشان‌گو”، “هذیان‌گو”، “پا به گِل مانده” و حتی “شارلاتان” و امثال اینها از هم پذیرایی می‌کنند! حکایتِ “زبان روشنفکری معاصر”، حکایتی مفصل است که پیش از این محققی به آن پرداخته و این طور نتیجه گرفته است که:

زبانی که برخی از اینها به کار می‌برند، جایگاه بسیار بالایی برای گوینده و جایگاه بسیار پائینی برای دیگران در نظر می‌گیرد. متفاوت‌ها و رقبا، نه از فلسفه سر در می‌آورند، نه از علم و هنر و ادبیات و غیره. متفاوت‌ها و ناقدان، غیر منطقی و غیر عقلانی و اخلاقاً ناپذیرفتنی قلمداد می‌شوند. این زبان، براحتی متفاوت‌ها را نفهم به شمار می‌آورد! به این مدعیات توجه کنید: هیچ کس (ایرانی‌ها) نفهمیده است که پروتستانتیسم چیست؟ ما نمی‌دانیم مدرنیته، فلسفه، علم، هنر، ادبیات، روشنگری، دولت، سنت، حکومت قانون، محافظه کاری، و … چیست؟ روشنفکران ایرانی، تاریخ (جهان غرب یا ایران) نمی‌دانند. البته گوینده‌ای که چنین مدعیاتی را مطرح می‌سازد، ضرورتاً همه‌ی اینها را می‌داند، برای این که اگر نمی‌دانست چگونه می‌توانست چنین احکامی صادر کند!؟ [2]

مقاله‌ی فوق‌الذکر، هدف اصلی خود را ارائه‌ی گزارش از این وضع تأسف‌بار تعریف کرده است و لاجرم داعیه‌ی تبیین و تعلیل و تدلیل این وضع را ندارد. اما در نوشتار حاضر، نگارنده سعی می‌کند این وضع توصیف‌شده را تدلیل کند. پرسش را می‌توان این گونه طرح کرد: چرا گفتگوی روشنفکران ایرانی، به سرعت ماهیت جدلی (polemic) پیدا می‌کند؟ طبعاً یک پاسخ فوری به این پرسش این است که ما ایرانیان اخلاق نداریم! بدون شک، این زبان نقد، که در واقع نه زبان نقد، که زبانِ مجادله و جرّ و بحث است، یک نوع بداخلاقی‌ست. اما حواله دادن به اخلاق، به جایِ آنکه توضیح باشد، بیشتر نوعی توصیف، یا نوعی ارزش‌داوری‌ست. مگر آنکه گوینده، فی‌المثل، اضافه کند که مقصودش از بداخلاقی این است که رفتار سیاسی غیردموکراتیک متفکران ما، باعث می‌شود که زبانِ طرد و حذف را به جای زبانِ نقد و تفاهم به کار گیرند. نگارنده بر این عقیده است، که زبان خشن متفکران و روشنفکران ما وقتی که سراغ یکدیگر می‌روند، قطعاً تا حدی علّت سیاسی دارد: آنها روح شریرِ حبّ و بغض‌های سیاسی را در کالبد اندیشه‌ورزی خود پذیرا شده‌اند و گویا هیچ داوودی نمی‌تواند با آوازهای دلکشِ خود، حتی دمی آنان را از پرخاشگری و پرخاشجویی بازدارد . [3] اختلافات ریشه‌دار سیاسی، که در حقیقت اختلاف میان خرده‌فرهنگ‌ها در جامعه‌ی ماست، یک واقعیت ستبر و غیرقابل انکار است. اما از اهل اندیشه و قلم، انتظار می‌رود که با عمل فرهنگی خود حتی‌المقدور، امکان گفتگو را به اثبات برسانند و مفهوم اختلافات را روشن سازند. صحنه‌ای غم‌انگیز است اگر آنجا که باید شاهد گفتگو باشیم، شاهد گلاویز شدن شویم!

یک دلیل قابل طرح (جدا از علت ذکر شده در بند قبل) برای توضیح غلبه‌ی فضای جدلی بر مراودات فکری و فرهنگی ما، می‌تواند “اسطوره‌ی خارج” در ذهن ما باشد. به این ترتیب که – با وام‌گیری از اصطلاحات علوم رایانه‌ای – یکی از خروجی‌ها (output)یِ ممکن عملگریِ (operation) این اسطوره در ذهن ما، جدلی کردن بحث‌هایی‌ست که انتظار داریم دیالکتیکی (dialectical) باشند. کسی که با ما در باور به اسطوره‌ای به نام اسطوره‌ی خارج همدل است، با آنچه که تاکنون گفته شد، استنباط خواهد کرد که عملگری این اسطوره، علی‌الاصول می‌باید کار قضاوت در عرصه‌ی فرهنگ ایرانی را حتی دشوارتر از قضاوت در عرصه‌ی فن‌آوری و زندگی روزمره کرده باشد. اما اکنون ادعایی بیشتر می‌کنیم: این اسطوره، نه فقط به نحو سلبی، یعنی از راه مبهم کردن مرز میان حقیقت تحمیل‌گرانه‌ی خود و واقعیت مدلول‌اش، زمینه را برای به جانِ هم انداختن متفکرین فراهم کرده است، بلکه به نحو ایجابی نیز چنین کرده است؛ یعنی از راه سوق دادن متفکرین، از راه انگیختن آنان به اینکه آنچه را که در ذهن خود همچون امری هنجاری/هنجارگذار (normative) دارند، همچون امری توصیفی (descriptive)عرضه کنند! برای بررسی این پیشنهاد، مایلم به نظریه‌ای اشاره کنم که به نحوی موضوعی (thematic) با این اسطوره در ارتباط است. یعنی این نظر که اساساً کالای فکری در ایران مرغوب نیست، بلکه حتی، چنین کالایی در ایران تقریباً نایاب است، چون شرایط امکان تولید چنین کالایی در ایران تاکنون موجود نبوده است: نظریه‌ی امتناع تفکر در فرهنگ دینی از دکتر آرامش دوستدار . [4]

بنا ندارم اینجا مستقیماً وارد نقد محتوایی اندیشه‌ی دوستدار شوم؛ یعنی نقدی که صدق یا عدق صدق گزاره‌های او را بر واقعیت می‌سنجد. این کار قبلاً توسط کسانی انجام شده است از جمله توسط دکتر نیکفر در مجموعه یادداشت‌هایی به نام ایدئولوژی ایرانی . [5] باید اعتراف کنم که با بسیاری از نکته‌سنجی‌ها و خرده‌گیری‌های نیکفر بر مشرب فکری دوستدار موافقت دارم (تفاوت موضع با نیکفر در ادامه خواهد آمد). اما اینجا می‌خواهم مستقل از هر نقد محتوایی، تأثیر احتمالی اسطوره‌ی خارج را بر کار فکری دوستدار بررسی کنم: تا چه حد می‌توان جزئیات و دقایق مواضع دوستدار را همچون خروجیِ اسطوره‌ی خارج در ذهن یک ایرانی فهم و تفسیر کرد.
ادامه دارد…
————————————————-
پانویس‌ها: 

[1]- “حقیقت” و “واقعیت” معمولاً مترادف یکدیگر می‌آیند. نگارنده وضع یک تفاوت معنایی میان این دو واژه را مفید تشخیص داده و سابقاً در خصوص آن بحث کرده است. رجوع کنید به: طلسم تصویر: تأملاتی در آسیب‌شناسی فرهنگی تصویر، بخش دوگانه‌ی حقیقت/ واقعیت در این نشانی (تهران ریویوو):

[2] – زبان روشنفکری معاصر، اکبر گنجی، از مجموعه‌ی آسیب‌شناسی زبانی، برای بخش اول رجوع کنید به اندیشه‌ی زمانه، در پایگاه اینترنتی رادیو زمانه در این نشانیِ 

[3] – « اما روح خداوند از شائول جدا شد و روحِ مُضرّ از جانب خداوند او را به اضطراب انداخت * و بندگانِ شائول، وی را گفتند که اینک، حال، روحِ مُضرّ از خدا تو را به اضطراب می‌اندازد * اکنون آقایِ ما، بندگانت که در حضورت هستند امر فرماید که کسی که بربط نواختن بداند پیدا کنند که واقع می‌شود که روحِ مُضرّ هنگامی که از خدا به تو موثر است، او با دستِ خود خواهد نواخت تا که از برایت خوش آید * و شائول به بندگانش گفت که اکنون کسی از برایم پیدا بکنید که خوب تواند نواخت و او را نزدِ من بیاورید *… و داوود به شائول آمده در حضورش ایستاد و شائول او را بسیار دوست داشت که سِلاح‌دارش شد * و شائول به یِشَی فرستاده گفت تمنا اینکه داوود در پیش من بماند زیرا که در نظرم التفات یافته است * و واقع شد هنگام تأثیرِ روح مُضرّ از جانب خدا به شائول، که داوود بربط گرفت . بدستش نواخت، و به شائول امنیت رسیده از برایش خوش می‌بود و آن روحِ مُضرّ از او دور می‌شد * کتاب اول سموئیل، آیات چهاردهم تا بیست و سوم. رجوع کنید به: کتاب مقدس، ترجمه‌ی فاضل‌خان همدانی، هنری مرتن و ویلیام گلن، انتشارات اساطیر، چاپ اول 1380.

[4] – امتناع تفکر در فرهنگ دینی، آرامش دوستدار، انتشارات خاوران، چاپ اول، پاریس، خرداد 1383.

[5] – در نقد آرامش دوستدار: ایدئولوژی ایرانی، اندیشه‌ی زمانه، منتشر شده در پایگاه اینترنتی رادیو زمانه؛ برای بخش نخست با عنوان ایدئولوژی ایرانی رجوع کنید به این نشانی

 
Tehran Review
کلیدواژه ها: , , , , , , , | Print | نشر مطلب Print | نشر مطلب


What do you think | نظر شما چیست؟

Editor's choice
  • Are we media Cannibals?
  • Europe and Israel are not drifting apart, By Bilal Benyaich
News English

titr Iran’s supreme leader ‘likes’ Facebook despite ban

Critical comments removed

titr Iran sidesteps sanctions to export its fuel oil

Iran is dodging Western sanctions

titr Iran might let diplomats visit Parchin

“Allegations about Parchin is ridiculous”