قصههای اساطیر ـ قسمت چهارم
ولایت مطلقهی زئوس
13 Sep 2012
■ محمود فرجامی

این نشان می دهد زئوس و اعضای خانوادهی محترمش واقعا موجودات قدرشناس و باانصافی بودند که بجای آنکه بلایی سر گیگانتها بیاورند، گذاشتند آنها به امور خودشان مشغول باشند. کافیست آدم فقط به سرنوشت سران مبارزه در انقلابهای مشهوری مثل انقلاب کبیر فرانسه یا انقلاب بلشویکی روسیه یا انقلاب مشروطهی ایران فکر کند (یا به جای همهی اینها به انقلاب سال 57 ایران فکر کند!) آنوقت خواهد گفت خدا پدر زئوس را بیامرزد، حتی اگر پدرش دیو خونخواری مثل کرونوس بوده باشد.
بعد از آن، برای فرمانروایی جهان قرعه کشیده شد و بر اساس آن هایدِس به فرمانروایی دنیای مردگان و اعماق زمین رسید و پوسِیدُن فرمانروای دریاها شد. آنچه از آسمانها و زمین باقی ماند هم به زئوس رسید. البته قرعهکشی مشکوکی بود؛ ولی نیزهی زئوس که دائما رعد و برقهای مهیب تولید میکرد به همه هشدار میداد که به چیزی شک نکنند و به فکر اعتراض نباشند. نمایشی که هزاران سال بعد در زبان انسانها “تضمین سلامت انتخابات” نامیده شد.
به این ترتیب زئوس خدای خدایان شد و چون خدای نانرسانی بود تقریبا برای هر چیزی که فکرش را بکنید خدایی قرار داد. خدای شراب، خدای باروری، خدای کشاورزی، خدای زیبایی، خدای موسیقی، خدای عشق و … یک دربار بسیار بزرگ بر فراز کوه المپ هم داد بسازند که شد مقر خدایانی که هر زوجشان، شب دوتایی به زیر لحاف میخزیدند و صبح سهتایی بیرون می آمدند. یک جور کارخانهی خداسازی.
خود زئوس با هِرا ازدواج کرد. چون هم خواهرش بود هم خوشگل بود و هم در جریان سرنگونی کرونوس مجاهدتها کرده بود. گویا در میان مجاهدها از قدیم رسم بوده است که چراغی که به خانه رواست در جاهای دیگر حرام باشد. البته الان به این جور کارها “ازدواج ایدئولوژیک” میگویند اما خدایان که هرگز به اندازهی بعضی آدمها رودار نبودند و با نامگذاریهای عجیب و غریب بر روی عشق و حالهای خود، ماجراها را پیچیده و مقدس نمی کردند. در این مورد هم فقط گفته شد “زئوس با خواهرش عروسی کرد” و خلاص.
همهی تیتانها علیه زئوس نجنگیده بودند و به همین خاطر قِسِر دررفتند. مثلا هلیوس که ارابهی خورشید را میراند یا سِلنه یعنی ماه و یا اوکئانوس که رود مرزی جهان بود. همچنین تیتان یاپتوس که در تارتاروس به بند کشیده شد سه پسر داشت که دوتایشان طرف زئوس را گرفته بودند. سومی اطلس بود که بر ضد زئوس جنگید و پس از شکست تیتانها از طرف زئوس محکوم شد تا بر قلهی اطلس در شمال آفریقا بایستد و بار سنگین آسمان را بر شانههایش نگه دارد.
اما پرومتئوس برادر اطلس که بر خلاف او، با زئوس علیه کرونوس جنگیده بود به خدمت زئوس درآمد و به فرمان او عهدهدار مسئولیت مهمی شد که همانا ساختن انسان از گل رس بود. شاید اگر آن زمان کارخانههای تولید خودرو و لاستیک و آهن وجود میداشتند پرومتئوس به پاس نقشی که در سرنگونی نظام قبلی داشت عهدهدار یکی دو تا از آنها میشد و ماجرا به شیوه سایر نظامهای مقدس ختم به خیر میشد، اما کمبود امکانات کار خود را کرد و قرار شد سر پرومتئوس به جای آهن و کاغذ و لاستیک و شیلات، به انسان گرم شود. البته آنطور که مورخان اساطیر یونانی نوشتهاند گویا پیش از آن هم انسانها وجود داشتند اما منقرض شده بودند. بعید نیست در جریان براندازی حکومت کرونوس و نبرد خدایان آنقدر زیر دست و پا مانده باشند که نسلشان ورافتاده باشد. نفله شدن انسانها در جریان هر جنگ و کودتا و انقلابی همین الان هم امری طبیعی است چه رسد به آن دوران که تیتانها و گیگانتها تا دعوایشان می شد کوه و رعد و برق به سمت هم پرتاب می کردند.
به هر حال بنا به این تصمیمِ زئوس، مقرر شد پرومتئوس که تیتان خوبی بود انسان را از گل رس و به شکل خدایان بسازد، زئوس در آن بدمد تا نسل انسان جان بگیرد که خدایان را ستایش کند و برایشان پرستشگاه بسازد و بعد هم بمیرد و به قلمرو مردگان یعنی فرمانروایی هایدس فرو برود. معلوم نیست این طرح مهمل و این سرنوشت احمقانه برای انسان چطور به ذهن زئوس رسید اما گویا سخت به مذاق خدایان و خداسازان خوش آمد به طوریکه دهها بار قصهی آفرینش از روی آن تقلید شد و در کتابها و دهانهای آسمانی گذاشته شد. به هر حال مهملات بخش مهمی از تاریخ و علایق بشر را تشکیل میدهند.

کلیدواژه ها: طنز, قصههای اساطیر, محمود فرجامی |

اینم خیلی باحال بود.مخصوصا آخرش.دمت گرم بازم بنویس.