با تجربه 22 خرداد چه میتوان کرد؟
16 Jun 2012
■ داریوش محمدپور

یک بخش از تجربهی ۲۲ خرداد، همين خصلت سوبژکتيو آن است که از سطح و افق يک اتفاق و رویداد عينی خاص بالاتر میرود. ۲۲ خرداد يک ذخیرهی عظيم اجتماعی است؛ ذخيرهای است که همچنان میتواند الهامبخش باشد. اما پرسش اين است که مخاطب با اين اندوخته که بالقوه میتواند نيروی اجتماعی-سياسی قدرتمندی باشد، چه میکند؟ آيا اين تجربهی شگفتآور را به يک تراژدی فرو میکاهد و خويش را قربانی میبيند و از آن میگریزد؟ يا از آن حماسه میسازد و در آن پهلوانی میکند؟ يا اينکه انسانيت خويش و شکوه انتخاب آدمی را در آن متجلی میبيند و سرافرازی خويش را در افقی بالاتر از هدفهای کوتاهمدت و نتايج زود-بازده جستوجو میکند؟
اکنون پس از سه سال از تولد جنبش سبز، اين نکته بيش از هر وقت ديگری آشکار شده است که ظروف انسانی مختلف چگونه با اين رويداد سيال یا، اگر بخواهيم دقیقتر بگوييم، آينهسان، برخورد میکنند. اين رويدادها نيستند که ما را رنگآميزی میکنند. ما هستیم که رنگِ خويش را به رويدادها میزنيم.
این مضمون، هم مضمونی عارفانه است از قبيل آنکه مولوی میگفت که «باده از ما مست شد نی ما از او» يا آنجا که میگفت: «کاملی گر خاک گيرد زر شود / ناقص ار زر برد خاکستر شود» (و پر پيداست که اين کلمات را نبايد تحتاللفظی معنا کرد و در الفاظ و عبارات پيچيد؛ بلکه معنا و مفهوم است که در آنها کليدی است) و هم مضمونی است اجتماعی-سياسی. جنبهی اجتماعی-سياسی آن همان است که در جنبش سبز و به ويژه در زبان و بیان ميرحسين موسوی منعکس شده است. پيشتر یک بار نوشته بودم که از نظر من، ميرحسين موسوی در تمام ملت تکثیر شده است. يا ميرحسين موسوی آينهای بود برای نشان دادن تصویر ملت به خودشان. او وسيلهای شد برای اینکه عظمت اين ملت را به رخ خودشان بکشاند و به آنها بگويد که هر وقت غرورشان را بخواهند مجروح کنند و هر وقت کسی بخواهد به آنها بزرگی و نخوت بفروشد، هم باید و هم میتوانند بايستند و نخوت متکبر را به زمين بکشانند.
اين اندوخته و ذخيرهی پرقدرت اجتماعی-سياسی، يعنی تجربهی ۲۲ خرداد، به روشنی با تجربهی ۲ خرداد تفاوت دارد. تفاوت دارد هم از حيث زبان و گفتار، هم از منظر عملی، هم از جهت چهرههای عمدهای که نمايندگان، ميراثداران يا متوليان آن دو رویداد شدند. اما همين اندوختهی ۲۲ خرداد اگر قرار باشد در قالبهای تنگ جهتگيریهای سياسی و اسلوبهای مألوف اپوزيسيون جديد يا قديم حرکت کند، از پويایی میافتد. تمام نشاط و تپندگی جنبش سبز در همين خصلت استعلايی آن است که خود را با دستیابی به يکی دو هدف معين تعريف نمیکند. جنبش سبز اهل وصال نيست؛ اهل حرکت است. در وصال، توقف داريم. نقطهی مقابل وصال هم فراق و هجران نيست؛ نقطهی مقابل وصال، حرکت و سياليت است. جنبش يعنی همين. یعنی از حرکت باز نايستادن. يعنی جاری بودن مثل رود. يعنی زندگی. جنبش سبز يعنی زندگی. جنبش سبز را بايد زیست چنانکه زندگی را.
آينه در آينهی جنبش سبز
این است که ذخيره و اندوختهی جنبش سبز و ۲۲ خرداد، در هر جانی و هر قلب و قالبی، در هر انديشه و خيالی، يکسان اثر نمیکند. برای بعضی هدایتافزاست و برای بعضی ديگر مايهی ضلالت. مقايسه کردن جنبش سبز با تمام جنبشهای آزادیخواهانهی پيشين ملت ايران در صد سال اخير، درسآموز و گرهگشاست. اما همين مقايسه را هم اگر به دست ناکاردان بسپاريد، از آن چيزی جز سرخوردگی و خفت و عقبماندگی نمیفهمد. مقايسهی جانبخش آن مقايسهای است که بتواند به ما و ملت ما نشان بدهد که در اين صد سال، و در اين سه سال، بزرگتر شدهايم و جنبش را زيستهايم و حرکت کردهايم و قد کشيدهایم و پختهتر شدهايم. برای فهم اين نکته، خامان ره نرفته پرواز نگاهشان به اين بلندا نمیرسد. «دريادلی بجوی، دليری، سرآمدی». ميرحسين موسوی مثل آینهای، دريادل بودن، دلير بودن و سرآمد بودن ملت ما را به آنها نشان داد. ما اين کشفِ دوبارهی خود را مرهون موسوی هستيم. موسوی مثل آينهای در برابر آينهی ما ايستاد: «آينه در آينه شد».
از اين افق در ماجرا نگريستن، برای اهل عبرت و آنانکه قابل باشند، نشانهها هست و درسها. اما بايد به اين افق قدم نهاد. نمیشود در فضای پيشين و الگوهای کهن و منسوخ باقی ماند و انتظار داشت جنبش سبز با جان ما همان بکند که در زبان موسوی منعکس میشود. بيانيههای موسوی این دگرديسی معنايی و عملی را برای ما ترسيم میکنند. گفتار شخصی که در مناظرههایاش لکنت زبان داشت و «چيز چيز»ش اسباب استهزاء مخالفاناش میشد، ناگهان در متن حادثهای از قبيل ۲۲ خرداد، چنان صيقل میخورد که انتظار اين همه فوران انديشه و خيال از آن نمیرفت. دریای متلاطم و کفآلودی که در بيانيههای موسوی ديده میشود، گوهرشناسی میطلبد که از مياناش صيد گوهر کند و همانها را صيقل دهد و ميناگری و معماری کند با آنها.
باور من اين است که ۲۲ خرداد میتواند تجربهای گرهگشا باشد مشروط بر اينکه اين رویداد را تنها به يک حادثهی سياسی صرف فرونکاهيم و انتظار نداشته باشيم که اين جنبش برای رفتن يکی و آمدن ديگری بر پا شده باشد (سادهترین روايتاش اين است که جنبش سبز را برآمده از ارادهای برای «براندازی»، «انقلاب» يا «تغيير رژيم» بفهميم که اولِ خطاست و سنگ بنای گمراهی؛ و اين خطای مشترک «نظام مقدس» و اپوزيسيون براندازیخواه آن دربارهی جنبش سبز بود). ۲۲ خرداد تجربهای بود که به ما آموخت میتوان رهايی و آزادی و تمنای آن را زيست بدون آنکه حتی وقتی که چشمانداز آزادی دور و دشوار مینمايد، از آن دل ببريم يا جهتمان را تغيير دهيم. ۲۲ خرداد درس زندگی بود. درس اميد بود. تمام آن مضامينی که در گفتار سياسی ۲۲ خرداد توليد شده است و به زبانهای مختلف تفسیر و تأویل شده است، برای من يک معنا بيشتر ندارد: امید. نزد من، هر کسی که اهل ایمان و اميد است، هر کسی که رونده است، هر کسی که مانند آب سیال است؛ هر که اهل سکون نيست، سبز است و همراه جنبش سبزی است که در ۲۲ خرداد آغاز شد. «هر که در این حلقه نيست، فارغ از اين ماجراست». جنبش سبز، از افقی که من در آن مینگرم، و با نگاهی که در زبان موسوی در بيانيهها خود را نشان میدهد، نسبتی با نومیدی و بیحرکتی ندارد، حتی در دشوارترين و مخوفترین شرايط.
بيانيههای موسوی: مصحفی گشوده
نقطهی شروع بازخوانی تجربهی ۲۲ خرداد و جنبش سبز، بازخوانی بيانيههای موسوی است. در این متون که متن پايه و کليدی جنبش سبز هستند و به عبارت دقیقتر«مصحف» جنبش سبز به شمار میروند، مضمون و مادهی اوليهی برخی از ارزشهايی است که اين جنبش را به پيش میراند آمده است. همينجا لازم است این نکته برجسته شود که يکی از خلصتهای مهم جنبش سبز، پرهيز از کيش شخصيت و بنا کردن رهبری غيرمتمرکز و مردممحور آن بر شالودهی رهبری کاريزماتيک است. تأکید خود موسوی و هشدار او به جنبش سبز نسبت به بروز تعظيم و تکريمهای بیوجه و بتسازیهای مشرکانه، راهنمای عمل مهمی برای جنبش سبز است نه تنها برای امروز بلکه برای آينده. افق ديد موسوی در برجسته کردن اين نکته از اين جهت مهم است که اگر قرار باشد از هماکنون جنبش سبز به اين ورطه بيفتد، چشمانداز آيندهی ما بسيار تيرهتر خواهد شد و در آينده به اين سادگی نخواهيم توانست راه سر برآوردن تملقها، چاپلوسیها، تقديسها و شيفتگیهای مؤمنانه را مسدود کنيم. پا گرفتن اين روحيه و نهادينه شدن حس حساسيت به رهبران سياسی و پاسخگو دانستن دايمی آنها رکنی کليدی برای جنبش سبز است. در نتيجه، بازخوانی بيانيههای موسوی نه به مثابهی اسطوره ساختن از آنها و انحصار انديشه در آنهاست بلکه به عنوان الگويی است حداقلی که در آنها ارزشهای محوری و متعالی جنبش سبز مندرج است (و حتی در آنها هم راه بحث و نظر مسدود نيست).
میتوان نقطهی آغاز و پايان بيانيهها را ديد و آنها را استعلا داد. استعلا دادن بيانيهها به اين معناست که هر چند اين سخنان در ظرف زمان و مکان خاص خود پدیدار شدهاند، میتوان آنها را به افقی بالاتر برد تا گرد تاريخیت بر آنها ننشيند. اين به معنای تقديس يا نقدناپذير کردن آنها نيست بلکه به معنای جدا کردن ارزشهای برين و متعالی از راهبردهای مقطعی و زمانی است. اين کار اندکی خلاقيت میخواهد و البته ايمان و امید. برای کسانی که اهل خلاقيت نيستند، برای کسانی که اميد به سادگی در وجودشان ريشه نمیدواند، برای کسانی که اهل ايمان نيستند، البته همه چيز بايد مهيا و حاضر و آماده باشد. رنج بردن، پافشردن و اميد داشتن، کار هر جانی نيست. ۲۲ خرداد و جنبش سبز، مظروفی است که برای هر ظرفی يکسان کار نمیکند. برای کسی نوشین لبان میشود و برای دیگری زهر ناب. شماری را راحت است و عدهای را رنج. گروهی را نيل است و طایفهای را خون. برای بازخوانی تجربهی ۲۲ خرداد و جنبش سبز، بايد از خود و خويشتنِ خويش آغاز کنيم. بيانیههای ميرحسين، همين را به ما میآموزد. و اين درس، درسِ تازهای هم نیست. «در خانه اگر کس است، يک حرف بس است».
در اين سه سال، هم ناظران بيرونی و هم کسانی که بخشی از آرمانها و آرزوهای خود را در آينهی جنبش سبز ديدهاند، بيش از آنکه به بستر شکلگیری آن و خصلتهای محوری آن توجه داشته باشند، شيفتهی تصوير خود در اين آينه شدهاند. یکی از دستاوردهای مهم جنبش سبز این بود که مفهوم و معنای عمل سياسی و نفس سياست را دگرگون کرد. اما همچنان کسانی هستند که سياستِ پس از ۲۲ خرداد را با منطق پيش از آن میفهمند (چه اين افراد بخشی از حاکميت سياسی جمهوری اسلامی باشند چه مخالفان و منتقداناش). بیاعتنايی به اين تغيير افق و تراز سياسی، لاجرم نتيجهاش چيزی نمیشود جز آرزوانديشی و نقش خويش را در آب اين رودخانهی خروشان جُستن.
سوء ظن و سوء تفاهم دربارهی ماهيت جنبش سبز
جنبش سبز درست از زمان نضجگيریاش و حتی پيش از آن موضوع سوء ظن و سوء تفاهم بوده است.
اين سوء ظن و سوء تفاهم ابتدا از جانب حکومت بوده و هست از آن رو که جنبش سبز را نه تنها مخالف و معترض بلکه از همان ابتدا معارض و متخاصم تلقی کرد، در حالی که اگر قاعدهی خردی در میان بود و زمام امور به دست خردمندان بود، جنبش سبز را حتی مخالف و معترض اين نظام نباید میدیدند بلکه آن را بايد جریانی مشفق میديدند که در فکر عزت و اقتدار ايران و اصلاح و بهبود حال و روز همين نظام بود نه اینکه در فکر براندازی يا جايگزینی آن باشد (و اين نکات را سطر به سطر در بیانيههای موسوی میتوان ديد).
سوء تفاهم ديگر آشکارا از جانب اپوزيسيون شناختهشدهی جمهوری اسلامی در تقریباً تمامی طيفهایاش رخ داد. چتر گستردهی کثرتگرایی که در مواضع ميرحسين (و کسان ديگری که همين مضامين را در گفتار و عملشان برجسته کردهاند) پيوسته تبيين میشد، اين تصور را در اپوزیسيون ایجاد میکرد که – حتی به رغم تصریحات مکرر ميرحسين – حرکت جنبش سبز را در جهت نابودی یا ريشهکن کردن جمهوری اسلامی میدیدند. در نتيجهی همين تصورات بود که اگر از جنبش سبز آنچه را که خود انتظار داشتند نمیديدند، يا آن را اميدی بر باد رفته قلمداد میکردند و يا زبان به طعن و لعن آن میگشودند (و همچنان میگشايند).
حکومت جمهوری اسلامی و قدرتهای مسلط و غالبِ امروز آن و همچنين مخالفان سياسی آن، هر دو در جنبش سبز همانی را میدیدند و میبینند که خودشان میخواستند و اعتنای چندانی به آنچه که جنبش سبز واقعاً بود نداشتند. در این البته تردیدی نيست که در جریان اعتراضهای پس از انتخابات حوادثی رخ داد و نشانههايی نيز بود که ناگزیر ذهنِ هم حاکميت و هم مخالفان آن را به سوی برداشتهای مزبور سوق میداد. اما اگر معيار را مواضع میرحسين بگيریم و آن را به مثابهی شاقولی برای فهم مسير مستقیم جنبش سبز درک کنيم، اين اختلافها از ميانه بر میخيزد. این نکته البته حاجت به شرح و بسط دارد. وقتی از مواضع ميرحسين سخن میگوييم، سخن از مواضع شخص ميرحسین نيست. انديشهی معيار مجموعهای از حقايق عينی است (که گوهر و بنمايهی ارزشی و معرفتی جنبش سبز را شکل میدهند) و اين حقايق عینی به شيواترین بیانی در کلام ميرحسين (و همچنين در عبارات ساير رهبران و چهرههای شناختهشده و تأثيرگذار جنبش سبز مانند مهدی کروبی) متجلی است. اين انديشهی معيار در مسير توضيح، بازتوليد يا تفسیر ظرفیتهای مغفولماندهی آنها آشکارتر میشود. همچنين باید بر اين مضمون تأکيد کرد که جنبش سبز، چنانکه در خلال آنچه تا اينجا گفته شد اشاره شده است، منحصر در يک فرد نيست بلکه انديشهای است متکثر که همهی آنانی که دل در گرو عزت و عظمت ايرانی آزاد و غنی از حيث معنا و ارزشهای متعالی دارند به آن پایبندند.
خواننده شايد از خود بپرسد که چرا باید ميرحسين و مواضعاش را معيار بگيريم؟ پاسخ این پرسش همانا در اين نکته است که ميرحسين تبديل به صدای مطالبات و خواستههای عمومی مردم شده بود. دقيقاً به همين معنا، برداشت من از وضعیت حاکم بر اعتراضهای فعلی اين است که اگر راهپيمایی و تظاهراتی در ميانه نيست، دلیلاش به سادگی اين است که مطالبهای پشت آن نيست. نبودن مطالبه به معنای روگردانی مردم از جنبش سبز نيست بلکه به اين معناست که مردم، جايی که صدای خود را در سخن ميرحسین میجستند، در پی او بودند و همراهِ همراهِ خود گام بر میداشتند و جايی که احساس میکردند صدای آنها همآهنگ با صداهای دیگر نيست، گام پس مینهادند. این نکته را به سادگی و بلاغت در بيانيهی نهم ميرحسین میتوان يافت:
«در اعتراض و حرکت اصلاحی و اصولی ما هیچکس نباید صدمه ببیند. ما زمانی در تلاش خود موفق خواهیم بود که ابتکارهای ما برای احقاق حقوقمان تا آن حد اندیشیده شده، کارآمد و در چارچوب قانون باشد که حتی کودکان خردسال و زنان باردار بتوانند در آن شرکت کنند.»
کسانی که از جنبش سبز انتظار مقاومت از همان جنسی که مد نظر خودشان بود داشته و دارند، میانديشند که آيا اين مقاومت و اعتراض برای کودکان خردسال و زنان باردار هم ميسر هست يا نه؟ اگر نیست، به نظر من به همين سادگی از محور و هستهی جنبش سبز دور شدهاند و اگر جنبشی با آن آرمانها و اهداف شکست خورده و به آنها نرسیده است، بدون شک آن جنبش، جنبش سبز نيست.
بهار عربی؟
پیامی که ميرحسین پس از آغاز بهار عربی صادر کرد هم برای هستههای محوری جنبش سبز و هم برای آنها که از متن این جريان دورتر بودند، اين تصور را ايجاد کرد که جنبش سبز و بهار عربی الگوی مشابهی دارند يا میتوان داوری یکسانی دربارهی اینها داشت. واقعيت اين است که در پيام ميرحسين، بیش از اینکه مشابهسازیهای عينی و تطابقهای نعل بالنعل مدار اصلی باشد، برجسته کردن مطالبات مردمی و نشان دادن بیراهه رفتنهای نظامهای مسلط حکومتی محور بود. لذا اين قیاس نادرست و خطايی است که انتظار داشته باشيم هر آنچه در بهار عربی اتفاق افتاد (و هنوز همهی پيامدهایاش جز سقوط حکومتشان معلوم نشده است) بايد در ايران و از مسير جنبش سبز هم اتفاق بيفتد. افسانهی مشابه دانستنِ بهار عربی و جنبش سبز يکی ديگر از زمينههای بروز سوء تفاهم است که، به باور من، باید از آن پرهیز کرد. با تمام اين احوال، نمیتوان از اين نکته نتيجه گرفت که جنبش سبز با آرمانها يا مطالبات بهار عربی مخالف است. به گمان من عمدهی تفاوتها در تفاوت روشها و بسترهای اجتماعی است نه ضرورتاً در آرمانها.
در توضیح اینکه وجه افتراق و اشتراک جنبش سبز و بهار عربی چیست، بايد به اين نکته متفطن بود که جنبش سبز دل در گرو ارزشها و انديشههای عينی و عام دارد که برای انسان، بما هو انسان، صرفنظر از رنگ و نژاد و فرهنگ و جغرافيا، واجد اهميت است. مطالبات بهار عربی تا آنجا که با اين ارزشها همدل و همراه است، با جنبش سبز همافق است و به اندازهای که از این جنبههای عام و متعالی غفلت میورزد يا بدانها بیاعتناست، راهاش از جنبش سبز جدا میشود.
ارزشهای عام و متعالی مورد قبول جنبش سبز، در ظرف و زمینهی جامعهی ایرانی صورت و هيئت خاص نيازها و خواستهای انسانی ایرانی را به خود میگيرد. نقش محوری جنبش سبز در اينجا آشکار میشود: هويت بومی بخشيدن به بنمایهای که عام و فراگير و انسانی است.
تجلی مقاومت چیست؟
سؤالی که باقی میماند اين است که پس اين جنبش سبز کجاست؟ کجا خودش را نشان میدهد؟ اصلاً مقاومتی در آن هست؟ اعتراضی هست؟ يا شلعهای بود که زبانه کشيد و خاکستر شد و رفت؟
پاسخ این سؤال را هم میتوان در بيانیههای ميرحسین جستوجو کرد. شاکلهی اصلی جنبش سبز در حفظ اميد است و در زندگی کردن این مسير و جدی گرفتن و جهتدار کردن هستههای اصلی شبکههای واقعی و پيشاپيش موجود اجتماعی. در نتيجه، بخشی محوری از هویت جنبش سبز پيشاپيش در اختيار ملت ما هست و نياز به مداخلهای بیرونی نيست. اما باید پرسید که آيا این بخش از هويت سبز، توانسته است یا خواهد توانست تغييری در مناسبات موجود جمهوری اسلامی ايجاد کند؟ بدون شک بخشی از اين هدف هماکنون محقق شده است. چيزی در سخنان ميرحسين نبود که در اين سه ساله محقق نشده باشد. اهداف ملت و اهداف جنبش سبز هم چيزهايی نيستند که يکشبه محقق شوند. صبر، خويشتنداری و رعایت اهداف بلندمدتتر و منافع ملی کشور و ملاحظهی اتفاقات بينالمللی و منطقهای نشان میدهد که مسيری که همین امروز جنبش سبز در آن قرار دارد، مسيری نيست که به زیان ملت ما باشد.
اما تجلی مقاومت چیست؟ فکر میکنم همین که، در بيان موسوی، اميد را مثل بذر هویت خود زنده نگه داريم و بر اصول خود پافشاری کنيم – که بسياری در گوشه و کنار ایران و جهان اين آرمانها را حفظ کردهاند و به همراه دارند به ویژه در قلب زندان اوين – با بارش نخستين باران در این کویر، این بذر سر بر خواهد کرد و سایهی سبزش بر سر تمامی مردم ما، حتی مخالفان و دشمناناش، گسترده خواهد شد. چشمانداز بيرونی کشور ما، شايد منظرهی دشتی باشد انباشته از خاک و خاکستر و خون و دود (که این تصویر هم اغراق و مبالغه است) ولی در متن و بطن اين خاک، بذرهای ارجمندی هستند که با نخستين باران خواهند روييد. و اين فقط قصهی اميد نيست بلکه ایمان هم ضرورت دارد. ما اگر به خود و ملت خود و به آرمان های بلندی که بنمایهی جنبش سبز است ايمان نداشته باشيم و آنها را طایفهای شکستخورده، ذلیل و سرافکنده بدانيم، چیزی از ملت ما بر نخواهد آمد. این نکته را میرحسين کشف کرده بود و مدام بزرگی و عظمت ملت ما را به آنها گوشزد میکرد نه قربانی بودن يا ستمکش بودن و ذلت آنها را. بازگرداندن اعتماد به نفس ملت تنها از راه نشان دادن بزرگیشان به خودشان ميسر است نه از راه غر زدن و ملامت کردن و بیصبری کردن در برابر تأنی و درنگِ آنها.
تغييری که در راه است
با آنچه در بالا آمد، باور من اين است که تغييری که در انتظار کشور ماست، حتی اکنون که زمام امور سرزمينمان در اختيار دولتمردانی بیکفايت و «مالیخولیازده» (به تعبير موسوی) است. این تغيير ناگزير است ولی شتاب در ايجاد تغيير آن هم به شکلی وارداتی، نتیجهی مخرب و ويرانگری خواهد داشت. جنبش سبز در همین کسوت و قامتی که هست، تا زمانی که خود را باور داشته باشد، در شاهراه اصلی خود حرکت کرده است. تمام اينها نتيجه نمیدهد که بايد دست روی دست گذاشت و فقط از امید حرف زد. این نکته را ميرحسين به شيوايی هر چه تمامتر بازگو کرده است:
«امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمیگیرد و تنها زمانی در ما تحکیم میشود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد. دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانههایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله. به خودتان و دوستان همفکرتان برگردید و این بار هر شهروند محوری باشد برای یک فعالیت مفید سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و منتظرتشویق و کمک دولتی که وجاهت خود را از دست داده است نباشد.»
قلب تپندهی جنبش سبز و چشمهی جوشان الهام و خلاقیتاش در همين بيانيههاست که همانا انعکاس و تصویر خلاقيت ملت ماست. پيش رو داشتن این آينه و تماشا کردن تصویر خويش در آن، در آستانهی سالگرد سوم جنبش سبز، از ضروريات محوری و اساسی جنبش سبز است.
جنبشهای مدنی/اجتماعی و تحليلهای پس از وقوع
در میانهی غبار حوادث پرشتاب اين سه سال، به ويژه پس از آرامش نسبی اعتراضهایی که بروز بیرونی و خيابانی داشتند، کم نبودهاند کسانی که به سرعت دست به کار الگوسازیهايی برای جنبش سبز شدند که عمدتاً از جنس تحليلهای پس از وقوعاند. پيشفرض این تحليلها اين است که اين جنبش تمام شده است. این نگاه هم زودرس و ناپخته است و هم آرزوانديشانه. شايد اعتراضهای خيابانی تمام شده باشد، که حتی برای آن هم تضمینی وجود ندارد، اما هستهی محوری جنبش سبز همچنان در حرکت و جوشش است. اين گفتمان همچنان زنده و در کار بازسازی و تصحيح مسير خود است. در نتيجه، کسانی که پیشاپيش بر مبنای ارايهی تعریفهایی از «جنبش اجتماعی» و تحميل قالبها و ويژگیهايی که به دست آمده از بررسی جنبشهای ديگر پس از اتمام یا وقوعشان است، سنگ بنای تحليلی نادرست را میگذارند که منجر به نتیجهگيریهای نادرست و شتابزده میشود. اين تحليلها به محض وقوع حوادث تازه يکسره از اعتبار میافتند (به فرض اینکه حتی در خودِ اين تحليلها اعتباری وجود داشته باشد).
عدم وقوع تغييراتی زیر-و-رو کننده و بنيادين در کشور را نبايد به منزلهی نشانهای برای ناکامی (يا حتی عقبنشينی) جنبش سبز تلقی کرد. جنبش سبز، مانند مادری که بقا و سلامت فرزند را از در گروگان دايه بودن او مهمتر میداند، با دل خونين بر دوری فرزند صبر میکند ولی به هيچ رو خواهان آن نيست که به صرف دستيابی به تغيير، يعنی تغيير برای تغيير، چنان کند که نه از تاک نشان ماند و نه از تاکنشان. درست بر عکس، جنبش سبز در این زمینه رويکردی کاملاً مخالف با همهی کسان، گروهها و سازمانهایی دارد که میپندارند به هر قيمت و هزينهای که شده است بايد وضع موجود را تغيير داد و اينکه از اين پس چه میشود، برایشان مهم نيست.
پايداری ارزشهای جنبش سبز
جنبش سبز به اعتبار آنکه شعارها و اهداف و آرمانهایش همان عالیترین ارزشهای مورد قبول همهی کسانی است که شرافت انسانی خویش را به زر و زور و تزویر نفروختهاند، و این یعنی اکثریت مردم ایران، در طول مدت کوتاهی که از شکل گیری و تطورش گذشته است، بی هیاهو اما به گونهای مستمر و پیوسته و با ارادهای در خور تحسین وظیفهی ظرفیتسازی و تحول در دیدگاهها و برجستهسازی ملاکهای حق و باطل را به انجام رسانده است. جنبش این مهم را از رهگذر مقاومت تحسین برانگیز سبزهای در بند، بیانیههای روشنگر رهبراناش، و تکاپوهای نظری آن دسته از اهل اندیشه و فرهنگ که در داخل و خارج از کشور در حد توان ادای وظیفه کردهاند، به انجام رسانده است. محصول این تلاش گسترده، پس از گذشت سه سال، آشکار شدن هر چه بیشتر صفوف حق و باطل و رسوا شدن کسانی بوده که دل در گرو باطل داشتهاند و به خود باز آمدن آنانی که همهی گوهر انسانیت خود را سودا نکرده بودند.
ملتی امير و مير در ميان ملت
اين معنا که ميرحسین موسوی در ملت مستغرق است و در حقیقت از ملت و با ملت است که اين «همراه» جنبش سبز (نه «پيشرو»، «پرچمدار» یا «پير» و «مراد» آن) از قعر چاه سکوت برآمد و به اوج ماه عزتِ خرداديان رسيد، نکتهای است که بسیاری به شهود و بداهت در میيابند. شاید این نکته را بتوان با حکايتی از مولوی – از زندگانی مولوی – توضيح داد. در شرح ماجرای سروده شدن غزلی با مطلع «گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان / آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان…»، افلاکی در «مناقب العارفین» آورده است که روزی مولوی در باغ حسامالدین چلبی «معارف میفرمود» و بدرالدين ولدِ مدرس آهی زد و گفت: «زهی حيف! زهی دريغ!» و وقتی مولوی سبب حیف و دريغ خوردن را از او پرسيد گفت که «حيفم بر آن بود که خدمت مولانا شمسالدين تبریزی را در نيافتيم». مولوی مدتی طولانی سکوت میکند و در پاسخ میگويد که: «اگر به خدمت شمسالدين تبريزی نرسيدی – به روان مقدس پدرم – به کسی رسیدی که در هر تارِ موی او صد هزار شمس تبریزی آونگان است و در ادراکِ سرِّ سرِّ او حيران».
این قصه، نقدِ حال ما و جنبش سبز نيز هست. به مثل، ميرحسین شمس تبریزیِ ماجراست و مولوی، ملتِ ما. همه از قصهی شمس و مولانا تنها حکايت شیفتگی یا اشتیاق بیوصف و عظیم را خواندهاند اما از جا به جایی عاشقيت و معشوقيت در اين دو کمتر سخن گفتهاند. در قصهی ما، محور ماجرا عشق نيست. مغز قصه اين است که شمسِ ماجرا در برابر مولویِ حکايت، تار مويی بيش نيست. ميرحسين همراه همين ملت است و در کار ادراکِ سرّ سرّ اين ملت میکوشيد و بيانیههایاش چیزی نبود جز گره گشودن از اسرار همين ملت.
وقتی جنبش سبز و نقش مير حسين موسوی را در آن از اين منظر ببینيم، ديگر «بيانيهها»، اختصاص به شخص موسوی ندارد. ديگر این بيانيهها در بازهی محدود و بستهی زمانی ۲۲ خرداد ۸۸ تا ۲۶ بهمن ۸۹ باقی نمیمانند بلکه مرز زمان و حصارهای حصر را در مینوردند و در جان یکايک همراهان اميدوار و مؤمن اين طریق مینشينند تا جایی که «هر ایرانی، يک موسوی» بلکه «هر ایرانی، صد هزار موسوی» میشود. اين آینه را اگر مصفا کنیم و غبار نومیدی، یأس، بیعملی و تنگنظری را از آن بزدايیم، هر کدام از ما از همین امروز میتوانيم بيانيههایی بنویسیم از همان جنس:
گر چشمِ دل بر آن مه آيينهرو کنی
سیر جهان در آينهی روی او کنی
خاک سيه مباش که کس برنگيردت
آيينه شو که خدمتِ آن ماهرو کنی
جانِ تو جلوهگاه جمال آنگهی شود
کآيينهاش به اشک صفا شستشو کنی
ميرِ محبوس و محصور جنبش سبز، همينجا و در ميانِ ما و میانهی ميدان است. نشان او را در ميان خويش بايد بجوييم و از همين نقطه است که باید حرکت، برخاستن و نهضت را ادامه داد.
منبع: وبلاگ ملکوت

کلیدواژه ها: بهار عربی, جنبش سبز, خرداد, داریوش محمدپور, موسوی |
