تاملاتی در مفهوم آیین، دین و تجربهی دینی در گزارشی از کیش سانتودایمی ـ بخش دوم
در ابتدا عمل بود
16 Jun 2012
■ نیما
چیزخور شده بودم!؟
خندهدار است ولی این هم یک توضیح ممکن است در مورد آنچه برایم رخ داده بود. عدهای از ما آن شب تا صبح دور آتش ماندیم. دوستی سیبهای سبز داشت و پیشکش میکرد. دوستی دیگر نان بزرگی داشت که تکه میکرد و… به خوردن و گپ زدن زمان میگذشت تا اینکه صبح شد. من در ساعات پایانی آن روز مسافر بودم. قرار بود در یک همایش با موضوع مسائل اجتماعی در خارج از آلمان شرکت کنم. اما در تمام طول آن روز و حتی روزهای آینده ذهنم مشغول بود. به دنبال توضیحی بودم برای آنچه بر من گذشته بود. پیش از این، دو سه سالی در مورد آیاهواسکا و شیوههای مختلف نوشیدن آن در آمریکای جنوبی مطالعه کرده بودم. در مورد اثرات این روانگردان گیاهی چند ده مقاله و چندین کتاب خوانده بودم. واقعیت این است که حتی نوشیدن آیاهواسکا در جنگل سبز، اولین تجربهی من نبود، بلکه سومین بود! من دو بار پیش از آن، در آیشنهوف (Eichen hof)، جایی نزدیک هامبورگ، در قالب یک مراسم شمنی، این نوشابهی عجیب را نوشیده بودم و بنابراین حتی، دانشام در مورد آن، یک دانش کتابخانهای محض نبود. با این حال، اتفاقی که در جنگل سبز افتاد، تکاندهنده بود و طبعاً توضیحاش زمان میبرد!
مسلماً این تجربه را از زوایای مختلف میتوان بررسی کرد: این تجربه باعث شد من مجدداً در مورد مفهوم آیین فکر کنم. نه آیین سانتودایمی، بلکه مطلق آیین. آنچه ما انجام دادیم، چنانکه گفتم، کاملاً منطبق با سنت سانتودایمی نبود. غیر از سانتودایمی، دستکم دو طریقهی دیگر هم هستند که نوشیدن آیاهواسکا را در رأس مراسم خود قرار دادهاند و در کار آنها هم سرود و موسیقی نقش دارد. بنابراین آنچه خواهم نوشت منحصر به سانتودایمی نخواهد بود، اگرچه انگیزش اولیهی من از مراسمی شبیه مراسم سانتودایمی سرچشمه گرفت.
پس از اینکه مدتی در مورد ماهیت آیین به طور کلی فکر کردم، اندیشههای بعدی من معطوف شد به خود کسانی که در مراسم نوشیدن آیاهواسکا – به هر سبکی – شرکت میکنند، یعنی شروع کردم به پاسخ دادن به نگرانیهای اجتماعی- سیاسیام در خصوص آیینمداری انسان با تمرکز ویژه بر نوشندگان آیاهواسکا: آنها را به عنوان شهروندان اجتماع، از جهت خلق و خویی که بین خود دارند و خلق و خویی که با دیگران دارند، میتوان مورد قضاوت قرار داد. همینطور، وضعیت آنها را از جهت مناسبات اقتصادیای که با متولیان برگزاری آیین خودشان دارند، میتوان سنجید. و سرانجام، آنها را از حیث سمتگیریهای سیاسیای که بالقوه دارند، میتوان مورد ارزیابی قرار داد. میگویم بالقوه، چون تا به حال نشنیدهام و نخواندهام که آنها، تحتتأثیر رهبرانشان و یا به طریق دیگری، در کسوت جمع و با حفظ هویت، مواضع سیاسی بخصوصی اتخاذ کرده باشند. اما به هر حال، هر جماعتی که ذهنیت ویژهای را در خود پرورش میدهد، مستعد رفتار سیاسی خاصی هم هست که ممکن است بخواهد روزی از خود بروز دهد.
به عنوان انسانهای قرن بیست و یکم که به گذشته نگاه میکنیم عجیب به نظر میرسد، اما واقعیت دارد که تقریباً در فرهنگ تمامی جوامع سنتی مجموعه اعمالی وجود داشته که معطوف به هیچ هدف مادی – یا هدف به معنای متعارف امروز – نبودهاند، اما مردم آن فرهنگ به انجام آن مقید بودند. آن اعمال تقدس داشتند و بخش زبانی- فلسفی هر فرهنگ در مقام دفاع از قداست و لزوم انجام آن قرار میگرفت و داستانها، یا به عبارتی اسطورهها میساخت تا مثلاً جا بیاندازد که اگر این اذکار لاینقطع گفته نشود، این آتش لحظهای خاموش شود، این دستها به درستی حرکت داده نشود، زمین و آسمان به هم میریزد، خورشید ممکن است دیگر طلوع نکند، کوهها واژگون شود و… این اعمال، را به عربی مناسک، و به پارسی آیین مینامیم.
زندگی بدون آیین، همین امروز هم در معرض خطر معناباختگیست. در جهان آیینزداییشدهی ما، همه به یک اندازه این خطر را حس نمیکنند، چون همه به یک اندازه از نبود آیین، آسیب نمیبینند
کار ارائهی تفسیر قانعکننده از آیینها، احتمالاً هر چه زمان گذشت سختتر شد! بحرانیترین شرایط زمانی پیش آمد که ذهنیت مردم هرچه بیشتر فایدهگرا، و به عبارتی کمتر جانبدارانه، عقلانی شد. دکارت، به عنوان یکی از نمایندگان بارز ذهنیت جدید که لقب پدر فلسفهی مدرن را جایزه گرفته است، در تلاشی برای آشتی دادن بخشهای هنوز مسیحی (سنتی) وجودش با ذهنیت جدید، مفهوم معجزه را به کار گرفت تا یک آیین مسیحی را بازتوجیه کند: در طول مراسم عشای ربانی، که شراب به خون عیسی، و نان به گوشت بدن او مبدل میشود، اصل فلسفی امتناع تبدل جوهر، نقض شده است! چون در اینجا جوهری متفاوت به جوهری دیگر بدل میشود و معجزه همین است! دکارت مسیحی، با تمام تلاشهایی که برای رها شدن از تأثیرات فلسفهی مدرسی قرون وسطی کرده بود، هنوز از دریچهی مقولات فلسفی به آییناش نگاه میکرد و دچار این مسأله بود که چطور باید معنای این آیین را توضیح داد. کار او در این مورد بخصوص، کار یک روشنفکر دینی بود که سعی میکند بعدی فلسفی برای سنت دینی بیافریند. بزرگترین تلاش در قرون وسطای اروپا، در راستای تفسیر توجیهگرانهی آیین، توسط توماس آکویناس صورت گرفت؛ تلاش برای کنار هم نشاندن عقل نظریهپرداز، با عمل آیینی. غافل از آنکه به قول فیشته (Fichte) “در ابتدا عمل بود”! و در ابتدا عمل، نیازی به توضیح نداشت، همه آن را انجام میدادند بدون آنکه در مورد آن سوال کنند. عمل آیینی احتمالاً از نوعی خودآشکارگی (self-evidence) بهرهمند بود، از همان جنس که مثلاً به وقت سلام دادن، دست راست خود را (تقریباً ناآگاهانه) به سمت بالا میآوریم، یا برای نشان دادن جدیت، چین و چروکی در پیشانی یا خمی به ابرو میاندازیم. فکر میکنم اگر با دقت اعمال آیینی را بررسی کنیم، تأیید میکنیم که آنها فینفسه، حرکات بیانگرانه (expressive movements/ Ausdrucksbewegungen) یا به عبارتی ایماء و اشارات هستند و در خود معنا دارند! نیازی به بار کردن معنا از بیرون به آنها نیست. رکوع و سجودی که بخشی از حرکات اصلی نماز در سنت اسلام است، بیان واضحی از کرنش، ابراز بندگی و خاکساری در برابر خداست؛ بیان آن چیزیست که در خود واژهی اسلام نهفته است: تسلیم! خم شدن، یا سر به زمین ساییدن، حتی در فرهنگهای کاملاً بیگانه با اسلام هم، کمابیش همین معنا را دارد. طیفی از حالات چهره یا ژستهای بدن فینفسه معنای مشخص دارند و احتمالاً میتوان گفت که هستهی مشترکی در آنها، در تمام نژادها و ملیتها وجود دارد. از آن هسته که دور شویم، تنوع فرمی (حالت یا حرکت محسوس) و محتوایی (/معنایی) به تبع تنوع نژادی و قومی پدیدار میشود. همانطور که در قلمرو بیان زبانی، تنوع فراوان وجود دارد. زمانی همین “معانی در خود”، همین خودآشکارگی، مبنای توافق جمعی افراد یک اجتماع بود و انجام منظم اعمالی از این دست، خود همچون مخزن معنا برای کل زندگی و تکیهگاهی برای همبستگی عمل میکرد. حالا که در آیین سانتودایمی شرکت کردهام، و تصور میکنم که به مفهوم عمل آیینی نزدیکتر شدهام، میتوانم بگویم آن دختر هندو در هند باستان، آن جوان عبرانی در اورشلیم قدیم، آن زن و مرد بومی در آمریکای پیش از تاریخ، به آیین خود عامل بودند آنچنان وابسته و دلبسته، که زندگی را برای آیین میخواستند و نه آیین را برای زندگی.
زندگی بدون آیین، همین امروز هم در معرض خطر معناباختگیست. در جهان آیینزداییشدهی ما، همه به یک اندازه این خطر را حس نمیکنند، چون همه به یک اندازه از نبود آیین، آسیب نمیبینند. با این حال، از خیل آثار فرهنگی اندیشمندانهای که هر ساله ساخته میشود، میتوان پیدا کرد آنهایی را که در خود چیزی از این حس فقدان آیین را بازتاب دادهاند. فیلم سینمایی “امیلی ” از کارگردان فرانسوی ژانپیر ژونه (محصول 2001)، و فیلم سینمایی “شکلات” از لاسه هالستروم، (محصول 2000) آشکارا به فقدان آیین در جامعهی مدرن و تبعات آن میپردازند. امیلی، شخص اول داستان فیلم اول، سعی میکند بحران معنای زندگی خود را با “بازیسازی”های کودکانه و فانتزیک اما زیبا و انساندوستانه، رفع و رجوع کند. کمک به یک نابینا برای عبوراز خیابان، کمک به یک پیرمرد برای بازیافتن خاطرات قشنگ دوران کودکیاش، (اخلاق) خوباند اما نه آن قدر که کل زندگی را بتوان با آنها سر کرد. پس سراغ بازی میرود. در فیلم دوم، ویان، زن نقش اول، استاد پخت نوعی شکلات است که در قبیلهای دور از اقلیم فرهنگیاش، کارکرد آیینی داشتهاست، اما او، بدون توجه به بعد آیینی پخت و صرف این شکلات، تنها برای اثرات فیزیولوژیک و روانشناختی، مردم را به خوردن این شکلات دعوت میکند. جالب است که در هر دو فیلم، اگرچه مسأله به وضوح فقدان آیین و معناباختگی ناشی از آن است، اما هیچکدام به تأیید دوباره و احیاء آیین نمیرسند. امیلی خیلی ساده، و به سیاق داستانهای عامهپسند، دوست پسر دلخواهاش را مییابد و فیلم با تصویر امیلی که ترک موتور دوستاش، خوش و خندان به گردش میرود تمام میشود. تصویری از خوشبختی در اذهان ما که از قرار برای بسیاری از ما راضیکننده است. گویا فیلم به ما پیام میدهد که گریختن به دامان اخلاق و احساسات بشردوستانه و یا به حس طنز (sense of humor) خوب است ولی کافی نیست. یافتن یک همسر خوب از همهایشان بهتر است.
در فیلم دوم هم، ویان هرگز به آیین معتقد نمیشود. او حتی سعی میکند جشنهای عرفی در تقابل با آیینهای مسیحیت کاتولیک دهکده برپا کند. جشنهایی صرفاً برای شادباشی و لذت همگانی بدون هیچ فلسفهی خاصی و بدون آن حس جدیت و ستایشی که مقتضی اجرای یک آیین است. حضور او در جشن عید پاک، در انتهای داستان، از روی اعتقاد، و “حضور قلب” نیست. فیلم، با بدبینی ویان نسبت به کلیسا و متولیان برگزاری آیینهایش همدلی میکند. ویان به هیچ متافیزیک یا جادویی که معمولاً همراه با آیینها و برای توجیه آنها ترویج میشود، معتقد نیست. گویا همین بیاعتقادی به متافیزیک سنتی و جادویی کافیست تا هیچ آیینی را به رسمیت نشناسد مگر در قالب یک جشن سادهی مردمی. جشنوارههای آیینی فقط به عنوان “پارتی” قابل قبولاند. میتوان فکر کرد که صرفنظر از باورهای متافیزیکی و جادویی که من تمایل دارم بگویم نسبت به معنای ذاتی آیین، امری بیرونی هستند (و بنابراین احیاناً میتوان آنها را به کناری گذاشت و یا نادیده گرفت) فرق بین یک جشنوارهی آیینی و پارتی آخر هفتهی یک کلانشهر مدرن چیست؟
نه فقط در قلمرو اسطورهها و بخش اعتقادی ادیان، و نه فقط در سطح تفکر فلسفی و انتزاعی محض، بلکه در سطح گفتههای روزمرهی اجتماعی هم ذهن بشر با وسواس توجیه اعمال آیینی درگیر است. مثالی از اقلیم فرهنگی خودمان: در پاسخ به این پرسش که چرا باید روزه بگیریم، پاسخ متداول این است که روزه برای سلامتی مفید است، از آن گذشته، به ما کمک میکند تا با گرسنگان همدردی کنیم. اما حقیقت این است که این آیین، به تعبیر قرآن، بر ما نوشته شد، کما اینکه بر گذشتگان ما نوشته شده بود! یعنی این آیین را عاملان به آن، باید تکلیفی بگیرند مقدس، و همت خود را برای اجرای بی کم و کاست آن، راسخ کنند. دنبال علت غایی گشتن، زاییدهی آگاهی علیتاندیش است. آگاهیای که به جهت وسواس حادش به یافتن علت فاعلی یا غایی هر چیز، سر نمیگذارد بر قبول غاییت فینفسه و درونزاد (endogenic) عمل آیینی.

کلیدواژه ها: آیین, دین, سانتودایمی, نیما |
