اصلاحات؛ وداع با پروژه، آشتی با روند
2 May 2012
طی هفته های اخیر شاهد تحولاتی در عرصه گفتمان سیاسی میان صاحبنظران و کنشگران سیاسی بویژه در خارج از ایران بوده ایم که محور آنها میل به نقد راهبرد مسلط در جنبش اعتراضی بوده است. برای نخستین بار مواردی از نقد و مورد سئوال قرار دادن راهبرد و روحیه غالب بر جنبش سبز که عمدتا به انجام تحولات فوری و اساسی در ساختار قدرت در ایران نظر داشته، مشاهده شده است.
آغازگر این بحث، اظهارنظرهایی بود که پس از شرکت محمد خاتمی در انتخابات مجلس، در انتقاد و یا توجیه این اقدام در سطح سایت های اینترنتی دامن زده شد. گذشته از انتقادهایی که به نارسایی ها و یا ابهامات موجود در نوع رفتار خاتمی در ماهها و هفتههای پیش از انتخابات شده، که برای بسیاری شائبه طرفداری خاتمی از تحریم انتخابات را دامن زده بود، محور اصلی بحثها، معنای سیاسی و انگیزه های شرکت پایه گذار جنبش اصلاحات در انتخاباتی بود که بخش بزرگی از منتقدین حکومت آن را تحریم کرده بودند. در توضیحات خاتمی آنچه بیش از همه پرمعنا و تامل برانگیز می نمود تاکید او بر ضرورت «بازنگاه داشتن روزنه های اصلاح طلبی» بود.
هر چند خاتمی به هردلیل توضیح بیشتری در این باره نداد و بسیاری از فعالین سبز هم با بی اعتنایی از کنار آن گذشتند و حتی تلاش کردند تا رای دادن خاتمی را به یک اقدام فردی تقلیل دهند اما به اعتقاد این نگارنده پیوندی که خاتمی میان شرکت خود در انتخابات و بازنگاه داشتن روزنه های اصلاح طلبی برقرار کرد، مهمترین رویداد و موضعگیری سیاسی است که از آغاز اعتراضات در طیف منتقدین به نظم موجود رخ داده است. شرکت خاتمی در انتخابات لزوم تغییر در رفتار غالب بر اصلاح طلبان درون و بیرون نظام را، که از آغاز جنبش سبز، از مشارکت در روندهای سیاسی در ساختار قانونی و علنی در کشور فاصله گرفتهاند، بیش از پیش موضوعیت بخشید.
این اقدام همچنین این سئوال اساسی را به طور جدی دامن زده است که آیا روحیه مسلط بر جنبش سبز، که جان مایه آن در انتظار شورش نشستن و دست از فعالیت های عملی اصلاحگرایانه برداشتن است، برای کنشگران سیاسی و اجتماعی انتخابی ارادی و آگاهانه بوده است؟ آیا اصلاحطلبان سبز حضور و تداوم در جنبش اعتراضی و شورشی را آگاهانه پذیرفته ند و یا اینکه قرار گرفتن در روند اعتراضی نتیجه فشارهایی بوده است که از بیرون بر آنها تحمیل شده است؟
در این راستا، یا آنچنان که تصور و ادعا شده است ادغام اصلاحطلبان در جنبش اعتراضی رفتاری بوده است که از جانب حکومت بر آنها تحمیل شده است یا اینکه تمایلات رادیکال در اپوزیسیون نیز در ایجاد بستر اعتراضی و به اصطلاح رادیکالیزه کردن اصلاحطلبان، که تقلب انتخاباتی را برای خروج از روند علنی و قانونی سیاسی کافی نمی دانستند اما در فضای رادیکال ایجاد شده مجبور به پذیرش گفتمان اعتراضی شده بودند، نقش داشتهاند؟ سئوال مهم دیگر این است که آیا روی آوردن و باقی ماندن در فضای اعتراضی تنها اقدامی بود که جنبش اصلاحات می توانسته در برابر دست اندرکاران حکومتی از خود بروز دهد و یا اینکه رهبری اصلاحات می توانسته است راهبرد فعالانه دیگری را در اعتراض به اعلام نتایج انتخابات از خود بروز دهد؟ سرانجام اینکه آیا اصولا در جنبش اصلاحات، گفتمانی آزاد و انتقادی در باره راهکارها و تعیین سیاستها و اتخاذ مواضع وجود داشته یا اینکه جنبش سبز محصول روندی خودبخودی بوده است که طی آن بازیگران و گروه های شرکت کننده در آن تحت تاثیر امواج ایجاد شده در یک مسیر حرکتی خودبخودی قرار گرفته اند و چنانچه کسانی در پی پرسشگری برمیآمدند به راستروی، سازشکاری و برهم زدن اتحاد در صفوف سبزها محکوم می شدند؟ و بالاخره اینکه از منظر اصلاح طلبانه چگونه می توان به نقد وضعیت موجود پرداخت و راهی برای خروج از بن بست موجود پیدا کرد؟
در این نوشته، نگارنده براین نظر است که جنبش سبز، در اساس، حرکتی غیرسازماندهی شده و خودبخودی بوده است که بدون راهبرد مشخص و یا هماهنگی با الگوی اصلاحطلبانه توسعه سیاسی شکل گرفت و تداوم یافت. موسوی و کروبی از آغاز با اعلام اینکه هر شهروند خود یک تریبون است بر این نکته تاکید داشتند. برخی این اظهارات رهبران سبز را نشانه سعه صدر، تواضع و نگاه دموکراتیک آنها به حرکت خودجوش اعتراضی ارزیابی کردند و برخی دیگر تلویحا آن را اقدامی در جهت رفع مسئولیت این دو رهبر سبز از رفتارهای شورشی و به نوعی بازگذاردن دست معترضین در دامن زدن به حرکات اعتراضی ارزیابی می کردند. عامل سومی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است فقدان اقتدار و اعتبار این دو رهبر در میان جوانانی بود که در فضای پس از انتخابات به بخش های شورشیگرایش بیشتری پیدا کرده بودند. اقتدار و اعتبار موسوی و کروبی نه به واسطه هدایت جنبش اعتراضی توسط آنها بلکه به دلیل عدم پذیرش نتیجه انتخابات و اتفاقا عدم اعمال رهبری فعال بر این جنبش بود. معترضین رادیکال از این دو و دیگر چهره های سرشناس معترض به نتایج اعلام شده انتخابات، توقعی بیش از این نداشتند. چنانچه این چهره های شاخص در بحبوحه اعتراضات خیابانی در جهت تعدیل روحیه شورشی گام برمی داشتند و یا موضعگیری هایی در رد تشدید دامنه اعتراضات می گرفتند به سرعت از جانب رادیکالها با برچسب سازشکار مواجه می شدند. شاید همین ترس از دست دادن اعتبار و مقبولیت عمومی موجب می شد تا موسوی و کروبی و به درجاتی حتی خاتمی ضرورتی برای مداخله فعال در جهت تعدیل اعتراضات و انداختن آنها در مجرایی که با راهبرد اصلاحطلبانه «درون نظامی» همخوانی داشته باشد نمی دیدند. به نظر می رسد که تصور آنها در آن زمان این بود که آنها از نظام کنار گذاشته شده اند و تنها سرمایه سیاسی که در اختیار دارند حمایتی است که از جانب معترضین طبقه متوسط متوجه آنهاست.
بازداشت بسیاری از چهره های اصلاحطلب (از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب مشارکت) که در میان اصلاحطلبان حکومتی به طیف چپ اصلاحطلبان تعلق داشتند عامل مهم دیگری بود که دست سه رهبر سرشناس جنبش سبز را در انجام مانورهای سیاسی برای تعدیل اوضاع سیاسی می بست.
در هر حال، آنچه در این بحث حائز اهمیت است اینکه، در برابر برخورداری از حمایت گروههای سیاسی و اجتماعی برخاسته از طبقه متوسط که به خصوص در فضای اینترنتی و یا در دانشگاهها حضوری فعال داشتند، رهبران اصلاحطلب چارهای جز همراهی ضمنی با جنبش اعتراضی نداشتند. این در حالی بود که این وضعیت دست آنها را برای هرگونه مانور سیاسی برای رقابت با گروه هایی که اینک در حاکمیت کاملا مسلط شده بودند میبست. بنابراین، می توان نتیجه گرفت که طی سه سال اخیر رهبری واقعی جنبش اعتراضی، یعنی حوزههایی که در آنها امر سیاستگذاری برای انجام تغییرات سیاسی در ایران صورت می گرفت، نهادهای رسمی و شناخته شده اصلاح طلب نبودند بلکه این گروه های رادیکال بودند که عمدتا از طریق شبکه های مجازی، سطح اعتراضات و توقعات سیاسی را تعیین می کردند. به بیان دیگر، رهبران معنوی و سیاستمداران اولیه اصلاحطلب که از بهار ۷۶ تا بهار ۸۸ به دلیل دسترسی به نهادهای قدرت سیاسی و رسانهای گفتمان اصلاحطلبی را تعیین می کردند برای نخستین بار با از دست دادن به یکباره این امکانات و قرار گرفتن در زندان، حبس خانگی، انزوای سیاسی و یا محدودیتهای امنیتی در موقعیتی کاملا ضعیف قرار گرفته بودند و درمقابل طیف های جوان و رادیکالتر، همانهایی که یکبار در تابستان ۷۸ سرکوب شده بودند، گفتمان اعتراضی طبقه متوسط را در دست گرفتند. صرفنظر از قائل بودن مشروعیت و یا حقانیت برای حرکات اعتراضی که این نسل جوان تدارک می دید و آن را برای آینده تحولات سیاسی مفید می دانست آنچه در این بحث مطرح می شود اینکه وقوع و تداوم حرکات اعتراضی برای به زانو درآوردن گروه های حکومتگر به معنای اعلان خروج از ساختار سیاسی مسلط در جامعه و قرار گرفتن در اپوزیسیون آن نظام حکومتی بود و این با ماهیت و راهبرد اصلاحطلبی منافات داشت.
در مورد جنبش سبز، تسلط گرایش شورشی بر جریان اصلاحطلب یک شبه صورت نگرفت بلکه در فاصله یکی دو هفته پس از انتخابات ۸۸، گذار به رادیکالیسم با دستگیری بخش مهمی از رهبران اصلاحطلب تحقق پذیرفت. به عبارت دیگر، در روزهای نخست پس از انتخابات تا وقوع تظاهرات بزرگ ۲۵ خرداد و حتی تا یکی دو هفته پس از آن مهمترین وجهه مشخصه اعتراضات عمومی رساندن پیام اعتراض میلیون ها رای دهنده به حکومت بود. معترضین شگفتزده از نتایج اعلامشده انتخابات خواهان نشان دادن نارضایتی خود از تقلب انتخاباتی بودند. این اعتراضات، به خصوص تا زمانیکه به خشونت نگراییده بود، در چارچوب رفتار و راهبرد اصلاحطلبانه جای می گرفت اما تداوم و بخصوص تشدید درگیریها، صرفنظر از اینکه حکومت و اپوزیسیون تا چه اندازه در بوجود آمدن آن شرایط نقش داشتند از چارچوب اصلاحطلبی خارج شده بود و دیگر در چارچوب های متعارف اصلاح طلبانه جای نمی گرفت.
پیدایش شرایط شورشی موجب شد تا اصلاحطلبان دستشان از روند اصلاحطلبی کوتاه شود و امکانی برای انجام مانورهای سیاسی، چه در سطح جامعه و یا در سطح حکومت، نداشته باشند. مقایسهمیان تجارب ایران و روسیه پس از انتخابات بحث برانگیز در این دو کشور قابل توجه است. در حالیکه روند شورشی اعتراضات در ایران امکان عملی تغییر را برای اصلاحطلبان محدود کرد در روسیه محدود نگاه داشتن اعتراضات علیه نتایج انتخابات دوما و ریاست جمهوری به چند تظاهرات قانونی و مسالمتآمیز نه تنها پیام ناسالم بودن انتخابات را به جهانیان رسانید و از این حیث اعتبار حزب حاکم را به جد مورد سئوال قرار داد اما در ضمن این اعتراضات پیامدهای منفی سیاسی و امنیتی برای اپوزیسیون به دنبال نداشت. اپوزیسیون ولادیمیر پوتین و یارانش ضمن نشان دادن عدم سلامت نظام سیاسی همچنان در صحنه سیاسی باقی ماند و در انظار عمومی به عنوان آلترناتیوهای سالمی برای قدرتمداران حاکم دانسته شدند. در مقابل، آنچه در ایران رخ داد این بود که روند شورشی موجب شد تا بخشهای بزرگی از اصلاحطلبان از ساختار قانونی سیاسی به بیرون پرتاب شوند که این راه را بر تسلط کامل رقبای آنها بر عرصهسیاسی هموار کرد.
یکی از عوامل مهمی که موجب شد تا در ایران اعتراضات به نتایج اعلام شده انتخابات در مسیر شورشی قرار بگیرد ضعف نظری در باره مفهوم اصلاحطلبی بود. از آغاز روند اصلاحات در ایران این ضعف در گفتمان سیاسی بوضوح قابل مشاهده بود. در طول دوره اصلاحات، در بسیاری موارد وقتی از اصلاحطلبی سخن به میان می آمد عمدتا مفهوم «پروژه اصلاحات» بکار گرفته می شد این در حالی است که در ادبیات سیاسی دموکراسی های نهادینه شده در غرب همواره از «پروسه اصلاحات» نام برده شده است. به واقع تصور غالب در میان شمار زیادی از اصلاحطلبان آن بوده است که اصلاحات یک پروژه سیاسی است که در یک مرحله زمانی به عنوان شیوهای از مبارزه به کار گرفته میشود و چنانچه کارآیی لازم را نداشته باشد لاجرم کنار گذارده میشود. یاس و نومیدی بخش قابل توجهای از مدعیان اصلاح طلبی در داخل و خارج از ایران به روند اصلاحات، و کنار گذاردن راهکار مبارزه بلندمدت و خستگی ناپذیر اصلاحی، نشان داد که تصور مسلط از مفهوم اصلاحات در میان بخش مهمی از فعالین سیاسی در ایران تا چه اندازه نادرست و شکننده بوده است. اصلاحات پروژهای برای یک دوره معین دانسته شده است که چنانچه در کوتاه مدت به نتیجه نرسد میتواند کنار گذارده شود. این در حالی است که در نظامهای دموکراتیک سیاسی در غرب که همگی زاییده و محصول جنبش های اصلاحطلبانه بوده اند، اصلاح طلبی یک فرهنگ سیاسی و اجتماعی است. روندی است برای همه فصول که هیچگاه به انتها نمیرسد.
بنظر می رسد که درک «پروژه»ای از اصلاحات میراث رادیکالیسمی باشد که با حزب توده وارد فرهنگ سیاسی ایران شد، با جنبش چریکی قوام یافت و با انقلاب بهمن ۵۷ و نظام سیاسی برآمده از آن در کشور نهادینه شد.
در سه سالی که از حضور جنبش سبز در اپوزیسیون ایران می گذرد، آنچه بوضوح مشاهده شده است فقدان برخورد انتقادی از دریچه اصلاحطلبانه بوده است. عدم کامیابی این جنبش در ایجاد تحول در ساختار قدرت عمدتا از منظر رادیکال و عدم بکارگیری لازم پتانسیلهای شورشی موجود در جامعه تحلیل شده است که این ریشه در مقدس دانستن عنصر اعتراض و شورش در ایجاد تحولات سیاسی داشته است. کمتر کسانی جنبش سبز را به دلیل خودبخودی بودن، نداشتن دستور کاری اصلاحطلبانه و خارج کردن نیروها و امکانات موجود از حکومت و از جامعه مورد نقد قرار داده اند. اگر جامعه ایران قرار است که از وضعیت موجود، که انحصار قدرت و عدم پاسخگویی نهادهای قدرت اصلی ترین وجهه مشخصه آن است، به شرایط دموکراتیک گذار کند چاره کار تنها و تنها در آن است که نگاه حذفی در هر صورت آن کنار گذاشته شود. نهادهای مسلط قدرت در ایران بخش مهمی از بازیگران سیاسی در این کشورند که از حمایت بخش هایی از جامعه نیز برخوردارند. مناسبات دموکراتیک قرار است که در همین جامعه و با وجود همین نیروهای اجتماعی توسعه یابد. بنابراین، اصلاحطلبان چاره ای ندارند تا در تعامل با همین نیروهای سیاسی و اجتماعی، ضرورت دموکراتیزه کردن ساختار قدرت را به عنوان موثرترین و عملی ترین شکل اداره جامعه و نیز موثرترین اقدام برای مقابله با تهدیدهای گوناگونی که ثبات و امنیت جامعه را تهدید می کند ترویج کنند.
شرکت محمد خاتمی در انتخابات ضرورت بازگشت به اصلاحات را به عنوان روندی اجتنابناپذیر کلید زد. اما موفقیت روند اصلاحطلبی در ایران در گرو تحول جدی در افکار، رفتار و رویه فعالین سیاسی و طیف بزرگ طبقه متوسط ایران است. اصلاحطلبان ایران برای گذار از این مرحله ضروری است که برخی نکات اساسی را مورد تامل قرار دهند؛
یکم؛ اینکه بپذیرند که از آغاز اعتراضات علیه نتایج اعلام شده انتخابات بحث جدی و انتقادی، بدون در نظر گرفتن ملاحظات دست و پاگیر، در باره راهبرد اعتراضی مسلط بر جنبش سبز صورت نگرفته است و سود و زیان حاصل از این رویکرد برای روند دموکراتیزه شدن ساختار سیاسی و اجتماعی در ایران مورد ارزیابی قرار نگرفته است.
دوم؛ هر چند اعتراض به روندهای نادرست در انجام انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ و ابهامات بزرگی که اعلام نتایج آن در پی داشت، حق مسلم جنبش سبز و رای د هندگان بود و حتی به یک مفهوم وقوع اعتراضات نشان دهنده بیداری و آگاهی جامعه به حقوق شهروندی بود اما تداوم آن، بخصوص زمانی که در مسیر درگیری و خشونت افتاد، حال هر طرف که دامن زننده آن بود، دیگر به صلاح روند رفرمیستی تحول سیاسی و اجتماعی نبوده و از این پس هم نخواهد بود.
سوم؛ تداوم وضعیت اعتراضی و قهر اگرچه اعتبار و ایستادگی رهبران جنبش سبز را به اثبات رسانده اما تداوم آن دیگر به مفهوم قهر با جناح رقیب نیست بلکه با کل روند سیاسی است زیرا به تداوم انفعال و سکون اصلاحطلبی در جامعه ایران خواهد انجامید. اگر هدف قهر سیاسی، اعتراض به روند انتخابات بود که این هدف مدت هاست برآورده شده است. این در حالی است که در جامعه ایران زندگی همچنان جریان دارد و مردم همچنان درگیر تضادها و درگیری ها و تهدیدهای متعددی هستند که رفاه و امنیت آن را از داخل و خارج تهدید می کند. اصلاحطلبان و گروه های اجتماعی طرفدار آنها به عنوان بخش بزرگی از شهروندان ایران هم حقوق متعددی دارند که باید برای احقاق آنها بطور روزمره تلاش کنند و هم در قبال امنیت جامعه در برابر تهدیدات گوناگون وظائفی دارند که باید به آنها عمل کنند. این حقوق با قهر، انزوا و عدم مشارکت در روندها بدست نخواهد آمد. اصلاحطلبان همانطور که در آستانه دوم خرداد با حضور در صحنه گفتمان اصلاحطلبی را اجتماعی کردند و یا در آستانه انتخابات بیست و دوم خرداد با جنبش سبز مطالبات جدید خود را مطرح کردند حالا نیز می توانند در روندی صلحامیز و تدریجی مطالبات جدیدی را مطرح سازند.
سرانجام اینکه، اصلاحطلبان جامعه ایران باید در نظر داشته باشند که رادیکالها همواره و در همه جوامع وظیفه و کارکرد اعتراضی دارند و غالبا وظیفه و نقشی در امر سازندگی، ایجاد توافق و مصالحههای ضروری و عادلانه برعهده نمی گیرند. نقش و کارکرد آنها، که البته در نوع خود ضروری و مثبت هم می تواند باشد نقد، اعتراض و بالا بردن سطح توقعات است. آنچه، اما، در قالب سیاستهای عملی باید در یک جامعه به اجرا درآید برآیند امکانات و توازن قوای واقعی است. اصلاحطلبان برای بازگشت به روند اصلاحطلبی نباید منتظر تایید گروههای رادیکال باشند بلکه برای انجام تغییرات گام به گام در وضعیت موجود همه گاه ناگزیرند که از امکانات موجود بهره برداری کنند و بر ارتباط تنگاتنگ با گروه های واقعی اجتماعی حساب باز کنند.
منبع: بیبیسی فارسی

کلیدواژه ها: اصلاحطلبان, انتخابات, خاتمی, علی حاجی قاسمی |
